یادداشت اختصاصی خبر ۲۴؛ سامان کریمی،
نهادگرایی لیبرال یا لیبرالیسم در روابط بینالملل، در طول قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، به عنوان تئوریای پرامید مطرح شد که بر همکاری بین دولتها، نقش سازمانهای بینالمللی و قواعد حقوقی بینالمللی در تأمین صلح و امنیت جهانی تأکید داشت. این دیدگاه بر این باور بود که ایجاد نهادها و قواعد شفاف بین دولتها میتواند خشونت و جنگ را کاهش دهد و همکاری اقتصادی و سیاسی را تقویت کند. از این منظر، سازمان ملل متحد، دیوان کیفری بینالمللی، شورای امنیت و دیگر نهادهای حقوقی و امنیتی، ابزارهایی برای تحقق صلح پایدار جهانی محسوب میشدند.
با این حال، تجربه دو دهه اخیر نشان داده است که این نظریهها در عمل محدودیتهای جدی دارند و قادر به جلوگیری از جنگ و تجاوز در سطح بینالمللی نیستند. جنگ دو ساله غزه، حملات اسرائیل به ایران و نحوه برخورد آمریکا با نهادهای بینالمللی، نمونههای بارزی هستند که ناکارآمدی عملی نهادگرایی لیبرال را به اثبات میرسانند. این مقاله ضمن بررسی پیشینه نظریههای نهادگرا، دلایل شکست آنها در عمل را تحلیل کرده و به این پرسش پاسخ میدهد که آیا میتوان پایان عصر نهادگرایی لیبرال را اعلام کرد.
این حقیقت، در سخنان روز جمعه علی لاریجانی، مشاور مقام معظم رهبری نیز بیان شد، او با ذکر خاطرهای قابل تأمل گفت: «در همین ایّام اخیر، یک وقتی من با یکی از این رهبران دنیا صحبت میکردم که حالا عضو شورای امنیّت هم هستند؛ گفتم این مقرّرات بینالمللی را شما برای چه گذاشتهاید؟ وقتی به ما حمله میکنند و شماها هم که عضو شورای امنیّت هستید کاری نمیکنید، پس این مقرّرات بینالمللی برای چیست؟ گفت این مقرّرات مزخرف است، بهخاطر اینکه صحنۀ بینالمللی یعنی قدرت!»
نظریههای نهادگرای لیبرال در روابط بینالملل
نهادگرایی لیبرال در قالبهای مختلف، تلاش کرده است تا نقش نهادها و سازمانهای بینالمللی را در کاهش درگیریها و افزایش همکاری بین دولتها تبیین کند. مهمترین شاخهها و نظریههای مرتبط عبارتند از:
- لیبرالیسم کلاسیک و ویلسونیسم
وودرو ویلسون، رئیسجمهور آمریکا پس از جنگ جهانی اول، با ارائه ایده جامعه ملل (League of Nations)، بر نقش نهادهای بینالمللی در تأمین صلح جهانی تأکید کرد.
ویلسونیسم بر این باور بود که ایجاد سازمانهای فراگیر، احترام به قوانین بینالمللی و ترویج دموکراسی میتواند منجر به صلح پایدار شود.
- نهادگرایی نوین (Neoliberal Institutionalism)
این دیدگاه که عمدتاً توسط روبرت کیئوها و جوزف نای توسعه یافته، معتقد است حتی در یک جهان آنارشی (بدون حکومت
مرکزی)، دولتها میتوانند از طریق نهادها و قواعد بینالمللی همکاری کنند.
نهادها میتوانند اطلاعات فراهم کنند، عدم اعتماد را کاهش دهند و هزینه اقدام به خشونت را افزایش دهند.
- نظریه صلح دموکراتیک (Democratic Peace Theory)
بر اساس این نظریه، دولتهای دموکراتیک کمتر با یکدیگر وارد جنگ میشوند و نهادهای بینالمللی میتوانند این روند را تقویت کنند.
این دیدگاه ریشه در افکار ایمانوئل کانت دارد و از طریق شفافیت، پاسخگویی و همکاری بین دموکراسیها، صلح پایدار را ممکن میداند.
- لیبرالیسم حقوقی و نهادهای قضایی
دیوان کیفری بینالمللی، دادگاههای بینالمللی و نهادهای حقوقی دیگر، بر این باور ایجاد شدند که با برخورد قانونی با مجرمان جنگی و ناقضان حقوق بشر، منافع جامعه جهانی و صلح تضمین میشود.
شکست نهادگرایی لیبرال در عمل
با وجود این پیشفرضها و نظریههای امیدوارکننده، واقعیتهای دهه اخیر نشان میدهد که نهادگرایی لیبرال در عمل ناکارآمد است. نمونههای بارز این ناکارآمدی عبارتند از:
- جنگ دو ساله غزه
سازمان ملل متحد، شورای امنیت و دیگر نهادهای بینالمللی پس از دو سال درگیری، حتی نتوانستند یک قطعنامه برای توقف جنگ صادر کنند.
این ناکامی عمدتاً ناشی از استفاده از حق وتوی آمریکا و توازن قدرت سیاسی میان اعضای دائم شورای امنیت بود.
این تجربه نشان داد که وابستگی نهادهای بینالمللی به اراده قدرتهای بزرگ، عملاً توانایی آنها را برای تأمین صلح کاهش داده است.
- دیوان کیفری بینالمللی و تحریم آمریکا
دیوان کیفری بینالمللی علیه شخصیتهایی مانند بنیامین نتانیاهو و یوآو گالانت رأی صادر کرد، اما آمریکا قضات این دادگاه را تحریم و تهدید کرد.
این اقدام نشان داد که نهادهای حقوقی بینالمللی در برابر اراده قدرتهای بزرگ و متحدانشان، توان اجرایی کمی دارند و قوانین بینالمللی در عمل غالباً ناکارآمد هستند.
- حملات اسرائیل به ایران
حمله به تأسیسات هستهای صلحآمیز و ترور دانشمندان هستهای ایران، بدون محکومیت عملی از سوی آژانس انرژی اتمی یا دیگر نهادهای بینالمللی، نمونهای دیگر از ناکارآمدی نهادگرایی لیبرال است.
این موضوع نشان میدهد که حتی نهادهای تخصصی با مأموریت نظارت و تضمین صلح، در عمل توان مقابله با تجاوز قدرتهای بزرگ را ندارند.
چرایی شکست نهادگرایی لیبرال
تحلیل شکست نهادگرایی لیبرال در تأمین صلح و امنیت جهانی، به چند عامل کلیدی بازمیگردد:
- وابستگی نهادها به قدرتهای بزرگ
بسیاری از نهادهای بینالمللی مانند شورای امنیت سازمان ملل، وابسته به اراده کشورهای قدرتمند هستند. حق وتو، تحریم قضات یا تهدید نهادها نشان میدهد که نهادها مستقل عمل نمیکنند.
- عدم قدرت اجرایی نهادها
حتی اگر نهادها رأی صادر کنند یا توصیه کنند، فاقد ابزار واقعی برای اجرای تصمیمات خود هستند. دیوان کیفری بینالمللی نمونه بارزی است که تصمیمات قضایی آن توسط دولتهای بزرگ نادیده گرفته میشود.
- تعارض منافع و رقابت ژئوپلیتیک
درگیریهای منطقهای و منافع متضاد قدرتها باعث شده است که نهادها نتوانند نقش هماهنگکننده و بازدارنده خود را ایفا کنند.
- محدودیت نظریهها در پیشبینی رفتار دولتها
نهادگرایی لیبرال بر همکاری، شفافیت و احترام به قانون تأکید دارد، اما واقعیت این است که دولتها اغلب بر اساس منافع ملی و محاسبات قدرت عمل میکنند، نه قواعد حقوقی یا توصیه نهادها.
پایان عصر نهادگرایی لیبرالی
تجربه جنگ غزه، حملات اسرائیل به ایران و برخورد قدرتهای بزرگ با نهادهای بینالمللی، نشان داده است که نهادگرایی لیبرال و ابزارهای حقوقی بینالمللی در عمل ناکارآمد هستند. ایدهآلیسم و اعتماد به همکاری صرفاً از طریق نهادها، در دنیای واقعی که با رقابت ژئوپلیتیک، منافع ملی و سلطه قدرتهای بزرگ شکل گرفته، به شکست انجامیده است.
میتوان گفت که عصر نهادگرایی لیبرال رو به پایان است و تئوریهایی که معتقد بودند نهادهای بینالمللی میتوانند صلح و امنیت جهانی را تأمین کنند، دیگر پاسخگوی واقعیتهای امروز جهان نیستند. تجربههای عملی نشان داده است که صلح پایدار بدون در نظر گرفتن توازن قدرت، اراده مستقل نهادها و بازدارندگی عملی، دستیافتنی نیست.
در نهایت، آنچه از دو دهه اخیر روابط بینالملل میتوان آموخت این است که سیاست بینالملل همچنان عرصهای تحت سلطه قدرت، تهدید و منافع ملی است و نهادها، هرچند ابزارهایی مهم برای دیپلماسی و همکاری هستند، قادر به تضمین صلح و امنیت جهانی به تنهایی نیستند.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟