گزارش اختصاصی خبر ۲۴؛ سامان کریمی،
عصر روز ۱۸ شهریور، رژیم صهیونیستی با انجام حمله هوایی به پایتخت قطر، دوحه، ساختمان محل استقرار رهبران حماس را هدف قرار داد. این حمله دقیقاً در زمانی رخ داد که رهبران حماس در حال بررسی طرح پیشنهادی آمریکا برای آتشبس در غزه بودند. رسانههای اسرائیلی گزارش دادهاند که این عملیات با هماهنگی ایالات متحده و چراغ سبز دونالد ترامپ انجام شده است. تحلیلگران این اقدام را به عنوان یک «تله مذاکره» توصیف کردهاند، جایی که آمریکا با پیشنهاد مذاکره، رهبران مقاومت را در یک مکان جمعآوری میکند تا اسرائیل فرصت حمله را بیابد. این رویداد نه تنها نقض آشکار حاکمیت قطر است، بلکه الگویی تکراری از رفتار دوگانه آمریکا و اسرائیل را برجسته میسازد. در این یادداشت تحلیلی، به بررسی ابعاد مختلف این تاکتیک میپردازیم، نمونههای تاریخی آن را مرور میکنیم و در نهایت نتیجهگیری میکنیم که مذاکره با این رژیمها هرگز نمیتواند تجاوزات را متوقف کند و تنها قدرت نظامی و مقاومت مسلحانه میتواند بازدارنده واقعی باشد.
بررسی رفتار آمریکا و اسرائیل در رویداد دوحه
رفتار آمریکا و اسرائیل در حمله به دوحه را میتوان از زوایای استراتژیک، سیاسی و اخلاقی بررسی کرد. از منظر استراتژیک، این حمله بخشی از سیاست «حذف رهبری» اسرائیل است که هدف آن تضعیف ساختار فرماندهی حماس از طریق ترورهای هدفمند است. اسرائیل ادعا میکند که این عملیات «عملیات مستقل اسرائیلی» بوده، اما گزارشها نشان میدهد که ایالات متحده از قبل مطلع بوده و حتی چراغ سبز داده است. این هماهنگی، نقش آمریکا را به عنوان حامی اصلی تجاوزات اسرائیل برجسته میکند. ترامپ، که سابقهای در حمایت بیقیدوشرط از اسرائیل دارد، ظاهراً مجوز این حمله را صادر کرده تا مذاکرات را به نفع اسرائیل مختل کند.
از دیدگاه سیاسی، این اقدام نشاندهنده بیاعتمادی عمیق به فرآیندهای دیپلماتیک است. قطر به عنوان میانجی بیطرف، میزبان رهبران حماس بوده و نقش کلیدی در مذاکرات آتشبس ایفا کرده است. حمله به دوحه نه تنها حاکمیت قطر را نقض میکند – که توسط وزارت خارجه قطر به عنوان «حمله بزدلانه» محکوم شد – بلکه پیامی به تمام میانجیگران منطقهای میفرستد: هرگونه تلاش برای مذاکره مستقل، بدون تسلط کامل اسرائیل و آمریکا، با خشونت پاسخ داده خواهد شد. این رفتار، سیاست خارجی آمریکا را به عنوان یک ابزار برای حفظ هژمونی اسرائیل در منطقه آشکار میسازد، جایی که پیشنهادهای آتشبس تنها پوششی برای عملیات نظامی هستند.
از منظر اخلاقی، این تاکتیک نمادی از دوگانگی غربی است. آمریکا با پیشنهاد طرح آتشبس، رهبران حماس را به بررسی آن ترغیب میکند، اما همزمان با اسرائیل برای حمله هماهنگ میشود. این «تله مذاکره»، اعتماد به دیپلماسی را نابود میکند و نشان میدهد که برای این رژیمها، مذاکره نه ابزاری برای صلح، بلکه فرصتی برای ضربه زدن است. گزارشهای رسانهای مانند الجزیره و بیبیسی تأیید میکنند که حمله دقیقاً در زمان جلسه مذاکراتی رخ داده، که این را به یک دام طراحیشده تبدیل میکند.
ابعاد مختلف تاکتیک «تله مذاکره»
تاکتیک «تله مذاکره» دارای ابعاد چندگانهای است که آن را به یک استراتژی مؤثر برای رژیمهای استعماری تبدیل کرده است.
بعد تاریخی: این تاکتیک ریشه در الگوهای استعماری دارد. در تاریخ مدرن، آمریکا و اسرائیل بارها از مذاکرات برای فریب مخالفان استفاده کردهاند. برای مثال، در مذاکرات هستهای با ایران، اسرائیل در حالی که آمریکا در حال گفتگو بود، حملات سایبری مانند ویروس استاکسنت را انجام داد یا دانشمندان ایرانی را ترور کرد. نمونه دیگر، حملات اسرائیل به غزه در سال ۲۰۰۸، دقیقاً پس از پیشنهاد آتشبس بود که منجر به عملیات «سرب گداخته» شد. این الگوها نشان میدهد که «تله مذاکره» بخشی از دکترین نظامی اسرائیل است که مذاکرات را به عنوان فرصتی برای تجمع دشمنان و ضربه زدن میبیند.
بعد روانشناختی: این تاکتیک بر پایه ایجاد ترس و بیاعتمادی عمل میکند. با جمعآوری رهبران در یک مکان به بهانه مذاکره، اسرائیل و آمریکا اعتماد مخالفان را نابود میکنند. تحلیلگران آن را «تله روانی» توصیف میکنند، جایی که پیشنهاد صلح، امید کاذب ایجاد میکند و سپس با حمله، روحیه مقاومت را میشکند. در مورد دوحه، رهبران حماس که برای بررسی طرح آمریکایی جمع شده بودند، هدف قرار گرفتند، که این نشاندهنده استفاده از روانشناسی برای تضعیف اراده مبارزه است.
بعد استراتژیک: از دیدگاه نظامی، این تاکتیک اجازه میدهد تا عملیات با حداقل ریسک انجام شود. با هماهنگی آمریکا، اسرائیل میتواند اطلاعات دقیق جمعآوری کند و حمله کند، بدون اینکه مذاکرات واقعی پیش برود. در سطح گستردهتر، این تاکتیک بخشی از سیاست «مدیریت درگیری» است که هدف آن حفظ برتری اسرائیل از طریق جلوگیری از هرگونه توافق واقعی است. گزارشهایی مانند «سیستماتیک خرابکاری مذاکرات آتشبس» نشان میدهد که اسرائیل از نقشههای جعلی برای فریب استفاده میکند.
بعد اقتصادی و رسانهای: آمریکا با کنترل رسانهها، این حملات را به عنوان «دفاع مشروع» توجیه میکند، در حالی که اقتصاد مخالفان را با تحریمها تضعیف میکند. در دوحه، رسانههای غربی مانند فاکس نیوز، حمله را با تمرکز بر «اطلاعرسانی قبلی به آمریکا» پوشش دادند، که این توجیهی برای هماهنگی است.
نمونههای دیگر از تاکتیک «تله مذاکره»
نمونههای تاریخی متعددی وجود دارد که این تاکتیک را تأیید میکند. در مورد ایران، در سال ۲۰۲۴، در حالی که مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا در جریان بود، اسرائیل حملات هوایی به تأسیسات ایرانی انجام داد. این حملات، مشابه دوحه، در زمان حساس مذاکرات رخ داد و هدف آن اختلال در فرآیند بود. تحلیلگران آن را «تله مذاکره هستهای» نامیدهاند، جایی که آمریکا با پیشنهاد گفتگو، زمان برای حمله اسرائیل میخرد.
در مورد فلسطینیان، عملیات اسرائیل در سال ۲۰۱۴ (عملیات صخره استوار) دقیقاً پس از توافق آتشبس با حماس آغاز شد، که منجر به کشتار هزاران غیرنظامی شد. همچنین، در مذاکرات اسلو (۱۹۹۳)، اسرائیل در حالی که مذاکره میکرد، شهرکسازی را افزایش داد، که این یک تله بلندمدت برای تضعیف موقعیت فلسطینیان بود. این نمونهها نشان میدهد که «تله مذاکره» نه تصادفی، بلکه بخشی سیستماتیک از استراتژی این رژیمهاست.
نتیجهگیری: مذاکره بیفایده، قدرت تنها بازدارنده
با بررسی رویداد دوحه و الگوهای تاریخی، روشن است که مذاکره با آمریکا و اسرائیل هرگز نمیتواند تجاوزات را متوقف کند. دلایل این تحلیل عبارتند از: اول، تاریخ نشان میدهد که این رژیمها از مذاکرات برای فریب و حمله استفاده میکنند، نه برای صلح واقعی. دوم، هماهنگی بین آمریکا و اسرائیل – مانند چراغ سبز ترامپ – ثابت میکند که دیپلماسی تنها پوششی برای خشونت است. سوم، ابعاد روانشناختی و استراتژیک این تاکتیک، اعتماد را نابود میکند و مخالفان را ضعیف نگه میدارد.
در مقابل، تنها قدرت نظامی و مقاومت مسلحانه میتواند بازدارنده باشد. دلایل: اول، مقاومت حماس و حزبالله نشان داده که سلاح، اسرائیل را وادار به عقبنشینی کرده، مانند در جنگ ۲۰۰۶ لبنان. دوم، بدون قدرت، مذاکره به تله تبدیل میشود، اما با سلاح، تعادل ایجاد میشود و تجاوزات کاهش مییابد. سوم، تجربیات ایران در برابر تحریمها و حملات، اثبات میکند که توسعه نظامی (مانند برنامه هستهای) تنها راه دفع شر است. بنابراین، برای ایران و مقاومت فلسطینی، تمرکز بر تقویت قدرت مسلحانه ضروری است، نه افتادن در دام مذاکرات کاذب. این رویکرد نه تنها بازدارنده، بلکه راهی برای دستیابی به عدالت واقعی در منطقه است.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟