به گزارش خبر۲۴ محمد رضایتی طی یادداشتی نوشت:
«حسرت» همیشه چیز بدی نیست. گاهی حسرت بُردن و حسرت خوردن به انسانها «عمق» میدهد. من یکی از حسرتهای زندگیام این بود که در سالهای اخیر نتوانستم در بدرقه پیکرهای قهرمانان تاریخ معاصر خودم شرکت کنم؛ مشغولیت در فضای رسانههای مجازی و اقتضای پوشش اخبار به صورت لحظهای باعث میشد که همیشه پشت مانیتور باشم و به جای حضور فیزیکی در جمع پرشور و شعور حاملان پیکرها، اخبار و تصاویر آنها را منتشر کنم؛ من برای نبودن در لحظه «ااَللهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَیْراً» که با بغض رهبر آزادگان جهان برای وداع با سفرکرده فرودگاه بغداد همراه بود، حسرت خوردم و اشک ریختم؛ برای نبودن در مراسمهای تشییع و نبودن در لحظهای که مردم شال و چفیه و دستمالی به سمت تابوتها پرتاب میکردند تا تبرکی باشد از شمیم پیکرهای شهیدان مقاومت، در همه این سالهای اخیر حسرت خوردم؛ من برای نبودن در تشییع پیکرهای مطهر سیدان مقاومت و لحظهای که رزمنده حزبالله دست مصنوعیاش را پرتاب کرد و لحظهای که جوان همراه تابوت، دست مصنوعی را بوسید و بر سرگذاشت و متبرک کرد، حسرت خوردم و اشک ریختم.
حالا انگار، امسال قرار بود تمام آن حسرتهای جمع شده، یک باره به حضور در مراسم سالگرد شهادت سیدحسن نصرالله ختم شود. حالا من در بیروتم، در ضاحیه و قطرهای از دریای مردمانی که در کنار مدیترانه کنار هم جاری شدهاند تا نام و یاد شهیدان مقاومت را گرامی دارند. دیروز در مراسم باشکوه سالگرد شهیدان مقاومت شرکت کردم و قصد داشتم این روایت را بلافاصله پس از پایان مراسم، برای روزنامه ارسال کنم اما انبوهی از جمعیت که به سمت مزار سرازیر شده بود، عملاً بیروت را قفل کرده بود و ساعتی به محل اسکان رسیدم که عملاً فرصت ارسال گزارش از دست رفته بود.
صبح با صدایی شبیه وز وز خرمگس بیدار شدم، بار اولی است که به لبنان آمدهام و با این صدای ممتد آشنا نیستم؛ به گمانم مربوط به ساخت و سازهای ساختمانی است. روز اولی که به ضاحیه آمدم از روی گوگل خیابان محل اسکان را پیدا کردم؛ برج البراجنه و عجیب اینکه همه خیابانهای این منطقه نامش همین است؛ بگذریم. فقط در همین خیابان تا جایی که من شمردم بیش از ۱۰ محوطه ساختمانی به صورت کامل تخریب شده، ساختمانهای مجاور آنها هم آسیب دیدهاند هرکدام میبایست شامل ۵۰ واحد مسکونی میشد و هنوز قابلسکونت نیست یا آوارها هنوز برجای خود نشسته یا بولدزرها نهایتاً مشغول آواربرداریاند.
گاهی یک محوطه چنان خالی است که گمان میکنی از ابتدا ساختمانی وجود نداشته؛ با این مقدمه ذهنی، تصورم از ساخت و ساز ساختمانی و صداهای مربوطهاش بیربط نبود؛ اما صدای این خرمگس، صدای پهپادهای رژیم بود؛ هنوز جولان میدهد، برای مقاصدی که برای ما معلوم نیست. مصطفی که همراه ماست؛ سال گذشته و پس از شهادت سید، لبنان بوده است؛ میگفت حالا تصور کن این صدا شبانهروزی و در هرجایی که قدم میگذاری شنیده شود؛ برخلاف تصور من، به این صدا عادت نمیکنی؛ دائم روی اعصاب است. البته شاید برای ما اینطور باشد که با این فضا غریبهایم و نهایتاً در ۱۲ روز جنگ با رژیم، گوشههایی از آن را تجربه کردهایم. اینجا در ضاحیه اما عجیب مردمی دارد.
روز جمعه در محل شهادت سیدحسن مراسم باشکوهی برگزار شد. برای رسیدن به محل مراسم، ماشین اصلاً وسیله خوبی نیست، حتی موتور هم بیفایده است، از ماشین پیاده شدم به دو دلیل؛ هم اینکه حتماً به ساعت مقرر مراسم برسم و همین که در میان خیل جمعیتی که عجیب حماسه دارند باشم؛ بیاختیار یاد خریدار یوسف در بازار بردهفروشها افتادم که با کلاف نخی به امید ثبت نامش در میان خریداران یوسف آمده بود، من هم فقط به همین اشتیاق به خیل جماعتی پیوستم که به سمت «مکان استشهاد» میرفت.
سالها قبل تصویری از لبنان دیده بودم که روی دیواری نوشته بود «افتخر انت تعیش فی زمن نصرالله» افتخار کن که در زمانه نصرالله زندگی میکنی؛ و حالا سؤال من این بود این مردم پس از سید که ابرقهرمان نسل ما و آنها بود، چطور زندگی میکنند؟ و به قول دوستِ اهل ذوقی، مگر آدمی بدون قهرمان زنده میماند؟ اصلاً گیریم که زنده بماند، زندگی میتواند؟ گیریم که زندگی بتواند، حلاوتی دارد؟ پاسخ این سؤال را روز بعد در حال پیادهروی به سمت محل برگزاری مراسم سید، روی نوشته پشت پیراهنِ جوانی دیدم؛ تصویر نمادینِ دستِ سید را روی پیراهنش چاپ کرده و نوشته بود: «لاطیب الله العیش بعدک». سال گذشته خانم غدی فرنسیس فعال رسانهای مسیحی در تشییع سید در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسیده بود: «غدی در تشییع حسن نصراللهِ پیروز شرکت میکند یا حسن نصراللهِ شکستخورده؟»
پاسخی داد که غافلگیرانه بود. او بلافاصله و بیآنکه تأملی کند گفته بود: «البته پیروز؛ پیروز تا ابد، او خودش به ما گفت به امید دیدار با پیروزی خون بر شمشیر، خون او تا ابد پیروز است. با میلیونها نفری که در تشییع او شرکت میکنند پیروز است، با ادامه تپش مقاومت در ملتش پیروز است… با نسلهای آینده که آن را روایت خواهند کرد پیروز است… شما حسینی باشی یا نباشی، مسلمان یا غیرمسلمان، شیعه یا غیرشیعه… آرمان امام حسین(ع) این است که امام و رهبر دینی، اجتماعی و سیاسی بخشی از مردم با باطل میجنگد و در راه پیروزی حق، جان میدهد، در حالی که روایت این حق تا دههها و قرنها از نسلی به نسل دیگر ادامه پیدا میکند و اتفاقاً در میان مردمی که به آن مؤمن هستند، افزایش مییابد. من معتقدم که خون سیدحسن نصرالله خونی حسینی و شعلهور است که سینههای انقلابیون آزاد را در منطقه و در تمام جهان تا ابد و تا آزادی شعلهور خواهد کرد. بنابراین او قطعاً پیروز است.»
ما البته برای ابرقهرمان زندگیمان چیزی غیر از شهادت تصور نمیکردیم؛ اساساً شهادت حق او بود؛ کسی که خواب را به چشم حرامیان این روزگار حرام کرده بود، باید طعم شیرین شهادت را میچشید. رزمنده حزبالله به درستی گفته بود: «مگر قرار بود سید چطور از دنیا برود؟ قرار بود بیمار شود؟ دچار سکتههای مرسوم شود؟ در میان رختخواب بمیرد؟ نصرالله دست کم باید شهید میشد!» راستش من این سخنان را که میدانم ناشی از کمی معرفت وجودی است به حساب احساسات پس از شهادت میگذاشتم و حالا که خود در مراسم سالگرد شرکت میکردم، اصرار داشتم تا این روحیه را یک سال پس از سید ارزیابی کنم؛ آیا هنوز سید در میان اهالی شرق مدیترانه زنده است؟ فکر میکردم اول نامش یک «شهید» میگذارند و دوره سوگ آنها هم با خاکسپاری سیدحسن تمام میشود. اما بله، درست است؛ دوره سوگ آنها با خاکسپاری سیدحسن تمام شد اما این سوگ، جای خود را به حماسه داده است. این را از چشمها، از بغضها، از مشتهای گره کرده، از تکرار حماسی لحن معروف «قد رکز بین اثنتین بین السّلّه و الذّلّه و هیهات من الذّلّه» میشد فهمید.
مزار سیدحسن روی بلندی است، از آن بالا مدیترانه هم قابل دیدن است؛ دستهایم را بالا میبرم جوری که بتوانم تصویری واید از سیل جمعیتی که به سمت مزار آمدهاند ثبت و در فضای مجازی روزنامه منتشر کنم؛ خوشحالم که مثل دیروز وقت را تلف نکردهام و پشت جمعیت نماندهام. فرصتی بود که باید قدرش را میدانستم، بعضی از دوستانی که اینجا با آنها آشنا شدم چهار ساعتی در ترافیک معطل شدند و نتوانستند به مراسم برسند؛ پس من باید خیلی خوش اقبال باشم که اینجا هستم؛ کل محوطه از جمعیت پرشده، گروه سرودی روی سن رفته و مداوم سرودهای حماسی میخواند، با اینکه صندلی به تعداد حاضران تدارک دیده شده اما آنها ایستاده و در حالی که پرچمهای زرد حزبالله را روی دست دارند؛ با گروه سرود همخوانی میکنند «الله معک، نحنا معک، عالحلوه و عالمره معک، یا سید لما تنادینا دم النخوه ییجری فینا یا سید نحنا معک».
مجری مراسم پس از این سرود یک بار هم خواست تا جماعت دوباره همین شعر را بخوانند؛ بدون همراهی گروه سرود و عجیب همخوانیای شد. (ویدئوهای این همخوانی را میتوانید در فضای مجازی روزنامه هم ببینید) باید به کارگردان این مراسم که نمیدانم کیست دست مریزاد گفت؛ به نظرم به درستی قصد نداشت مراسم را با سوگ و حزن آغاز کند؛ دست گذاشته بود روی غیرت و حماسه و عجب بازخوردی گرفت. در گرمای شرجی بیروت که تازه کمی هم نسبت به روزهای قبل خنکتر شده بود این شور و هیجان، غیرقابلتوصیف است.
اما امان از لحظهای که کارگردان برنامه صوت معروفی از سیدحسن نصرالله را پخش کرد که میگفت «یا اشرف الناس و یا اکرم الناس و یا اطیب الناس». مثل برگ پاییزی این مردم ایستادۀ لحظات قبل، میریختند و چه اشکهایی که یکباره سرازیر شد، چه بغضهایی که ترکید و یکباره فریاد و ناله شد. من از دیدن اشک مردجماعت گریهام نمیگیرد؛ مگر مردها هم گریه میکنند؟! بله گریه میکنند و اتفاقاً من هم از دیدن این صحنهها گریهام گرفت. سیدحسن به مردم لبنان و شیعیان لبنان عزت و به تکتک آنها اعتماد به نفس داد؛ آنها را شریفترین، عزیزترین و پاکترین مردمان زمانه، فارغ از شکل، ظاهر و عقیدهشان، خطاب میکرد و روحشان را بزرگ کرد؛ عجیب نیست اگر او را موسی این قوم بنامیم. از جهتی او مسیح لبنان هم است؛ این برایم آنجایی اثبات شد که عرفان کوچاری تصاویری از شرکتکنندگان در مراسم سالگرد را برایم ارسال کرد. در یکی از تصاویر دو دختر مسیحی عکس نوشتی را حمل میکردند با تصویر سید و مسیح مصلوب؛ زیر تصویر نوشته بود: «بمسیحنا و انجیلنا لبیک یا نصرالله.»
جناب عطاالله مهاجرانی سال گذشته که در مراسم تشیع حاضر شده بود امسال هم خود را به لبنان رسانده تا در مراسم سالگرد هم شرکت کند؛ قرار گفتوگویی با او تنظیم میکنم تا از حس و حال امسالش بپرسم. او سال گذشته برای شالهای زرد و پرچم زردرنگ حزبالله تعبیر جالبی به کار برده بود که به نظرم امسال هم کاربرد دارد: «مثل جریان نور بود. در ذهنم این آیه قرآن مجید درباره قیامت تداعی میشد؛ واشرقت الارض بنور ربها، و زمین به نور پروردگارش روشن گردد. این تداعی آیات قرآنی موجب شد بخشی از زیارت جامعه کبیره نیز در افق ذهنم پدیدار شود؛ و اشرقت الارض بنورکم. زمین به نور شما چراغانی میشود. مراد از شما در این فراز دعا اهل بیت(ع) هستند.
شمایی که زمین ضاحیه و بیروت و لبنان را روشن کرده است، نور شهیدان است؛ نوری که بازتاب آن را در رنگ زرد بسیار چشمنواز پرچمها و شالها و بازوبندها میبینم. نور سیدحسن نصرالله! بدیهی است وقتی کسی در زندگی او نور خدا میتابد، او با نام خدا که در زندگیاش جریان یافته: مَن تعیش بربّه، در پناه نور اهل بیت قرار میگیرد و سرشت و سرنوشت او از همان سرچشمه آبیاری و آبادان میشود. او خود به روشنایی الهی و ربانی تبدیل میشود. بیخود از شعشعه پرتو ذات میشود و باده از جام شهادت مینوشد.» این شال و پرچمهای زرد امسال با شعاری محوری تزیین شده که پاسخ همه سؤالهای من قبل از سفر است: «انا علی العهد یا نصرالله» و حالا من بیشتر میفهم که لبنان جای شعار نیست؛ جای روایت است.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟