به گزارش خبر۲۴،دیگر عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی در جهان عرب صرفاً یک گام سیاسی نیست که از طریق توافقنامهها یا دیدارهای دیپلماتیک اعلام شود، بلکه به فرآیندی عمیقتر تبدیل شده که زیرساختهای آگاهی جمعی عمومی را هدف قرار میدهد.امال لعروسی «مشاور حقوقی الجزایری و پژوهشگر در حوزه ژئواستراتژی» با انتشار یادداشتی با این محور نوشت: برخی از رژیمهایی که امروز به سمت عادیسازی حرکت میکنند، دیگر تنها بر گفتمان رسمی تکیه ندارند، بلکه به مرحله مهندسی مجدد ضمیر جمعی منتقل شدهاند. این مهندسی از طریق تفکیک نمادهای تاریخی و بازسازی معانی جدیدی برای صلح صورت میگیرد. این مسیر از میدان سیاست آغاز نمیشود، بلکه از میدان ادراک، از تصویر، از گفتمان، از زبان، از بازتعریف قربانی و سفیدشویی چهره جلاد سرچشمه میگیرد.گام نخست در این فرآیند، ایجاد معیارهای ساختگی و روایتهای سازمانیافتهای است که شهروند فلسطینی را بهعنوان «بار اضافی» و مسئله فلسطین را بهعنوان مانعی برای توسعه و ثبات معرفی میکند.
-
اندازه متن
+
این کار از طریق بزرگنمایی برخی پدیدهها یا جدا کردن آنها از زمینه اصلی انجام میشود، سپس فلسطینیها بهعنوان کنشگرانی خشن و ذاتاً شیطانی و دیو معرفی میشوند، نه بهعنوان مردمی که دهههاست با ساختار استعماری تحمیلشده مواجهاند. این روند بهنوعی پس از یومالنکبه ۱۹۴۸ آغاز شد؛ زمانی که مسئولیت نفوذ یهودیان به گردن فلسطینیها انداخته شد. سپس بهطور آشکارتر پس از ترور یوسف السباعی در قبرس در سال ۱۹۷۸ شدت گرفت، جایی که رهبری فلسطینی بهناحق مسئول عدم پاسخگویی به پیشنهادهای صلح معرفی شد؛ اقدامی در چارچوب توجیه تسلیم عربی در برابر مطالبات صهیونیستی. در ادامه این یادداشت آمده است؛ معیارهای ساختگی و روایتهای جعلی بر وارونهسازی ملاحظات سیاسی تمرکز داشتند؛ بهگونهای که مقاومت، از یک حق قانونی تثبیتشده در حقوق بینالملل، به تهدیدی علیه امنیت تبدیل شد و اشغالگری، از تجاوزی مستمر، به واقعیتی بدل شد که میتوان با آن سازگار شد.
نویسنده ادامه میدهد: «به موازات این امر، تلاش شد تصویر برخی شخصیتهای وابسته به رژیم صهیونیستی، با دعوت آنان به محافل سرگرمی، فرهنگی و انسانی، در تلاشی برای عادیسازی و بیطرف نشان دادن حضورشان سفیدشویی شود. این اقدام صرفاً یک نمایش رسانهای نبود، بلکه گامی حسابشده برای شکستن سد روانی مخاطبان بود؛ کاری که برخی شبکههای عربی در آن افراط کردند».به این ترتیب، «دیگری» دیگر بهعنوان دشمن معرفی نمیشود، بلکه بهعنوان همسایهای احتمالی، شریک اقتصادی یا فردی عادی که ارتباطی با نهاد اشغال ندارد، بازنمایی میشود. به این ترتیب، نمادهای درگیری و منازعه بهتدریج ذوب میشوند و خودِ آگاهی به میدان درگیری بدل میشود».از همینجا، روند واقعی عادیسازی آغاز شد؛ با بازتعریف مفاهیم خیر و شر، حق و باطل و انتقال منازعه از یک نبرد آزادیبخش به پروندهای سیاسی و قابل مذاکره. هنگامی که این روند موفق شود و مخاطب، گفتمان جدید را بپذیرد، امضای توافقنامهها دیگر صرفاً یک گام فنی در پایان مسیر خواهد بود، نه یک شوک سیاسی.
از این منظر، مقابله با موج جدید عادیسازی نه با شعارهای ملی و نه صرفاً با مواضع اخلاقی میسر میشود، بلکه نیازمند تحلیل ژئوسیاسی دقیق و جدی است؛ تحلیلی که نشان میدهد دیوسازی فلسطینیان یک داده فرهنگی نیست، بلکه ابزاری برای توجیه پیوستن رژیمها به ترتیبات منطقهای جدید است. در حالیکه عادیسازی نه امنیتی برای این رژیمها به همراه دارد و نه وزن منطقهای، بلکه آنها را در منظومهای وابسته به یک مرکز قدرت ادغام کرده و آنها را از ابزارهای فشارشان تهی میسازد.تجربههای اسلو، کمپدیوید و وادی عربه ثابت کردهاند که عادیسازی نه شهرکسازی را متوقف کرد، نه تنش را کاهش داد و نه استقلال کشورهایی را که وارد این منظومه شدند تقویت کرد؛ بلکه برعکس، شهرکسازی گسترش یافت، حاشیه حاکمیت محدود شد و آن کشورها توان مانور در برابر فشار آمریکا و اسرائیل را از دست دادند.طرحی که عادیسازی را «حتمی» یا «ضرورت ژئوسیاسی» معرفی میکند، چیزی جز بازتولید اندیشه ناتوانی و تلاشی برای قانع کردن افکار عمومی به اینکه رژیمها بدون پیوستن به محور اشغال قادر به حفاظت از منافعشان نیستند، نیست.اما واقعیتهای ژئوسیاسی نشان میدهد قدرت منطقهای از طریق استقلال تصمیم ملی و ایجاد شبکههای همکاری چندجانبه ساخته میشود، نه با افتادن در دام وابستگی راهبردی. کشورهایی که بر اصول خود پایدار ماندند و خارج از دایره عادیسازی باقی ماندند، جایگاهشان را از دست ندادند، بلکه اعتبار دیپلماتیکشان را افزایش دادند و موقعیت چانهزنی قویتری کسب کردند.
در ادامه این یادداشت آمده است: «از زاویه آیندهپژوهی، آینده منطقه را نه توافقنامهها، بلکه توان ملتها در مقاومت برابر بازمهندسی آگاهی تعیین خواهد کرد. رژیمهای مبلغ عادیسازی شاید بتوانند رسانهها را کنترل کنند، اما حافظه سیاسی عربی تاکنون نشان داده که پاکنشدنی و فراموشناشدنی است. این حافظه تأکید کرده که فهم ماهیت منازعه و پیوند آن با حاکمیت، عدالت و تاریخ، آگاهی عمومی را به دژی سختنفوذ بدل کرده است.اگر این آگاهی پایدار بماند، هیچ روند سازشی حتی با حمایت خارجی یا داخلینخواهد توانست به مسیر اجتماعی باثباتی تبدیل شود.در نهایت، جوهره نبرد نه نبرد مرزها، بلکه نبرد مفاهیم و روایتهاست؛ درگیری و منازعه بر سر تعریف عدالت، معنای کرامت سیاسی و مشروعیت حق است. بنابراین، مقابله با موج جدید عادیسازی نیازمند کار فکری و رسانهای است که ابزارهای مهندسی نرمِ هدفگرفته آگاهی را افشا کند.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟