گزارش اختصاصی خبر ۲۴؛ شهید علی طباطبایی، رئیس ستاد کل حزبالله، ۱۰ سال پیش از ترور اسرائیلی جان سالم به در برد، در سوریه و یمن مأموریت داشت و فرمانده «طرح حمله به الجلیل» بود آنهم در شرایطی که حزب الله لبنان رسماً اعلام کرده است که به این اقدام تروریستی پاسخ خواهد داد.
در نگاه نخست این تلقی ایجاد می شودکه ترور فرماندهان ارشد حزبالله تهدیدی برای کارایی و انسجام حزب الله لبنان به عنوان یک جنبش مردمی است، در حالی که چنین اقداماتی بهتنهایی تهدیدی وجودی محسوب نشده و البته تجربه نیز اثبات کرده است که با ترور فرماندهان ارشد گروههای مقاومت، افرادی دست پرورده همان فرماندهان شهید جایگزین می شوند، که این جانشینی نه تنها کارایی و کارکرد گروهها را تحت الشعاع قرار نمی دهد بلکه هوشمندی و فراست بیشتری در مقابله با تهدیدات و اقدامات رژیم صهیونیستی نیز در دستور کار قرار می گیرد.
اما به صورت عینی و مبرهن می توان دلایلی ذکر کرد که شهادت هیثم علی طباطبایی و بسیاری دیگر از شهدای حزب الله لبنان از شهید حسن نصرالله تا بسیاری از بزرگان این گروه کمترین انحراف و تردیدی را در مسیر حزب الله لبنان ایجاد نخواهد کرد.
نخست آنکه «ساختار و تشکیلات سازمانی حزبالله» چندلایه و نسبتاً نهادمند می باشد به گونه ای که «شورای جهادی (یا نظامی)»، سیاستگذاری کلان نظامی و تعیین عملیات کلیدی به شمار می روند؛ «فرماندهان میانی و محلی» نیز به عنوان ادارهی واحدهای رزمی در جنوب لبنان، سوریه و سایر مأموریتها نقش آفرینی می کنند. یا «بازوی امنیتی و اطلاعاتی» حزب الله لبنان متشکل از شبکهای پیچیده با تجربه در ضدنفوذ و حفظ حداقل جانشینیها هستند که چنین ساختار و تشکیلاتی این نتیجه ملموس را بدنبال دارد که شهادت یا ترور فرد خاصی باعث فروپاشی عملکرد نظامی یا امنیتی نشود و سازمان بتواند با همان استراتژی و قدرت گذشته به کار خود ادامه دهد. کمااینکه در طول دست کم ۲ دهه اخیر که بسیاری از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان شهید شده اند در کمترین زمان ممکن نفرات توانمند و مجرب جایگزین آنها شده اند و توانسته اند مسیر این جنبش آزادی بخش ملی را بدرستی به پیش هدایت کنند.
سبقه تاریخی
حزبالله لبنان از بدو تولد تاکنون، همواره در مسیر نبرد با رژیم صهوینیستی و مقابله با تجاوزات و خوی حیوانی این رژیم بسیاری از فرماندهان ارشد ود را از دست داده است، و علیرم آنکه بسیاری از چهره های شاخص خود را از دست داده است با اینحال دوام آورده و توانسته ضمن حفظ شاکله خود با انتخاب های بسیار دقیق افراد بسیاری توانمندی را جایگزین شهدا نماید و هر روز قدرتمندتر از گذشته شود به عنوان نمونه؛ بعد از ترور عباس موسوی (دبیرکل وقت) در ۱۹۹۲ ، بلافاصله سید حسن نصرالله جانشین شد و سازمان هر روز تقویت شد و تنومندتر از گذشته شد. یا با ترور عماد مغنیه در ۲۰۰۸ اگر چه باعث وقفه در عملیات خارجی شد با اینحال ساختار عملیاتی داخلی حفظ شد بر همین اساس سازمان از نظر تربیت فرماندهان و جانشینی بسیار محافظهکار و آماده است.
نکته بسیار مهم آنکه در میدانهای درگیری (مثلاً مرز جنوبی لبنان وسوریه)، فرماندهان میانی بار اصلی مدیریت و تصمیمات تاکتیکی را بر دوش دارند. این لایه، پیوند میان رهبری سیاسینظامی در بیروت و نیروهای عملیاتی است. اگر این سطح بهشدت آسیب ببیند و چنانچه دهها فرماندهی میدانی بهطور همزمان از بین بروند)، هماهنگی عملیاتی ممکن است بهطور جدی مختل شود. بنابراین از لحاظ کارکردی، ترورهای متعدد در سطح میانی میتواند بیش از حذف افراد ارشد، کارایی کوتاهمدت حزبالله را تضعیف کند. با اینحال نباید از پیامدهای احتمالی چنین ترورهای نیز غافل بود، به طوری که ترور فرماندهان ارشد، اثر نمادین و روانی قوی دارد، با اینحال نمی تواند سازمان را از درون دچار فروپاشی نماید.
یا ترکیب حملات به ردههای میانی و پشتیبانی لجستیکی توسط رژیم صهیونیستی میتواند ضربه عمیقتری بزند و مدت بازسازی را طولانیتر کند و از سوی دیگر افکار عمومی شیعی لبنان، معمولاً پس از ترور رهبران، انسجام بیشتری پیرامون حزبالله شکل میگیرد و تجربه چنین مسئله را نیز ثابت نموده است.
بر اساس آنچه گفته شد، ترور فرماندهان ارشد حزبالله تهدید وجودی مستقیم نیست چون سازمان ساختار نهادمند و جانشینپذیر دارد. اما اگر این ترورها با هدفگیری لایههای میانی، شبکههای ارتباطی و سامانههای پشتیبانی همراه شود، میتواند قابلیت عملیاتی حزبالله را در کوتاهمدت بهطور جدی کاهش دهد که این کار هم بعد از عملیات پیجرها در سطح بالا امکان پائینی دارد.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟