به گزارش خبر ۲۴ بهزاد نصیری طی یادداشتی نوشت:
تحولات اخیر در جغرافیای سیاسی آسیای مرکزی و اعلام آمادگی ضمنی قزاقستان برای پیوستن به فرایند پیمان ابراهیم، نشانگر نقطه عطفی در گذار نظام بینالملل و بازتعریف نقش بازیگران منطقهای در معماری امنیتی جدید اوراسیا است. قزاقستان در اقدامی راهبردی که آشکارا با هدف همسویی با منافع واشنگتن و بازتعریف جایگاه خود در نظام جهانی پس از بحران اوکراین صورت گرفته، به سمت پیمان ابراهیم گام برمیدارد؛ پیمانی که اگرچه در ادبیات دیپلماتیک ایالات متحده با کلیدواژههایی نظیر صلح، همزیستی و عادیسازی روابط میان جهان اسلام و اسرائیل معرفی میشود، اما در عمق استراتژیک خود، ابزاری برای مهندسی مجدد ائتلافهای بینالمللی در چهارچوب نظم مطلوب قدرتهای غربی است. نگاهی تاریخی به ماهیت این پیمان نشان میدهد که پیمان ابراهیم از همان بدو تولد، بیش از آنکه محصول یک اراده واقعی و درونزا برای حل منازعه دیرینه فلسطین و اسرائیل باشد، سازوکاری برای تثبیت هژمونی ایالات متحده و ادغام اسرائیل در ساختارهای امنیتی و اقتصادی منطقه بوده است. در ظاهر، این پیمان بر صلح میان ادیان ابراهیمی و توسعه مشترک تأکید دارد، اما در عمل، مفهوم صلح در این بستر، معنایی کاملاً نمادین و کارکردی یافته است؛ نه برای پایان دادن به جنگ، بلکه برای تنظیم موقعیت کشورها در ساختار جدید جهانی و یارگیری در بلوکبندیهای نوین. اکنون، با گذار نظام بینالملل از تکقطبی به وضعیت سیال و چندقطبی، این پیمان که ابتدا بر جنوب غرب آسیا و خلیج فارس متمرکز بود، در حال گسترش به سوی قلب زمین یا همان هارتلند است و پیوستن قزاقستان، نخستین نشانه جدی از سرریز شدن این منطق امنیتی – سیاسی به آسیای مرکزی محسوب میشود.
تصمیم آستانه برای ورود به این معامله در نگاه نخست اقدامی عمدتاً نمادین به نظر میرسد. قزاقستان برخلاف بسیاری از کشورهای عربی که سابقهای از تخاصم با تلآویو داشتهاند، دهههاست که اسرائیل را به رسمیت میشناسد و از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، یعنی قریب به ۳۵ سال، روابط دیپلماتیک پایداری با این رژیم داشته است. بنابراین، پیوستن رسمی به پیمان ابراهیم تغییری بنیادین در سطح روابط دوجانبه ایجاد نمیکند، بلکه تلاشی است برای تبدیل شدن به بخشی از معماری جدید قدرت در اوراسیا. دلیل واقعی و محرک اصلی این تصمیم، یک محاسبه کاملاً عملگرایانه و رئالیستی از سوی نخبگان سیاسی قزاقستان است. آستانه در پی آن است که با استفاده از پیمانها بهعنوان ابزاری کمهزینه اما با بازدهی دیپلماتیک بالا، وابستگیهای ژئوپلیتیکی سنتی خود به روسیه را تعدیل کند و با تنوعبخشی به شرکای راهبردی، وزن خود را در تعامل با ایالات متحده افزایش دهد، بدون آنکه لزوماً مسکو یا پکن را به واکنشی سخت وادار کند. در سطح کلان، این اقدام بخشی از پازل پیچیده دولتهای آسیای میانه برای بازتعریف جایگاه خود در نظم پس از جنگ اوکراین هستند؛ نظمی که در آن روسیه تضعیف شده و چین محتاط، فضایی را برای مانور قدرتهای دیگر باز گذاشتهاند. مخاطب واقعی این سیگنال دیپلماتیک قزاقستان، نه تلآویو، بلکه واشنگتن و تا حدودی مسکو هستند. از نگاه رهبران قزاق، پیوستن به پیمان ابراهیم پیامی است که نشان میدهد آستانه شریکی قابل اعتماد برای غرب است، آنهم در شرایطی که این اقدام نه نیازمند تعهدات امنیتی جدید و سنگین است و نه فرایندی غیرقابل بازگشت تلقی میشود.
اما در آن سوی معادله، ایالات متحده و شخص دونالد ترامپ، نگاهی بسیار فراتر از یک عادیسازی ساده دارند. ریشه حضور و نفوذ آمریکا در این منطقه به دوران اوباما و طرح C5+1 بازمیگردد که شامل پنج کشور آسیای مرکزی به علاوه ایالاتمتحده بود، اما در آن دوره، سیاستهای واشنگتن در این منطقه فاقد عمق استراتژیک و اولویت بالا بود. با حضور ترامپ و بازگشت رویکردهای او، این توجه بهشدت افزایش یافته است. عوامل متعددی در این تغییر رویکرد دخیل هستند: از جنگ فرسایشی اوکراین و تنشهای فزاینده با روسیه گرفته تا نگاه خصمانه و رقابتی ترامپ نسبت به چین و تلاش برای مقابله با کلانپروژههایی نظیر کمربند و راه. اما شاید مهمترین متغیر پنهان در این معادله، جنگ منابع باشد. آسیای مرکزی، انبار دستنخوردهای از عناصر حیاتی و فلزات کمیاب است. قزاقستان بهتنهایی حدود ۴۴ درصد و ازبکستان حدود ۵ درصد از اورانیوم جهان را تولید میکنند.
با توجه به تحولات اخیر در آفریقا، بهویژه کودتا در نیجر که دسترسی غرب و آمریکا را به منابع ارزان اورانیوم و مواد معدنی قطع کرد و همچنین با در نظر گرفتن انحصار چین بر بسیاری از فلزات گرانبها و تحریمهای متقابل پکن علیه آمریکا در این حوزه، آسیای مرکزی اهمیتی حیاتی و وجودی برای صنایع پیشرفته و نظامی غرب پیدا کرده است. این منطقه اکنون به میدان رقابتی تبدیل شده که حتی پای قدرتهایی مانند فرانسه را نیز برای دسترسی به این مواد گرانبها به آنجا کشانده است. بنابراین، آمریکا از دریچه پیمان ابراهیم، به دنبال ایجاد یک جای پای جدید و مستحکم برای کنترل یا دستکم نظارت بر این منابع حیاتی است؛ چراکه کنترل اورانیوم و لیتیوم در قرن بیستویکم، معادل کنترل نفت در قرن بیستم و به معنای در دست داشتن ابزار قدرت است.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟