به گزارش خبر۲۴،یکی از جدیترین چالشهای سیاسی ـ اجتماعی در ایران معاصر، پدیدهی دو قطبیسازی است. پدیدهی دوقطبیسازی، از منظر روانشناسی رفتاری، مبتنی بر بهرهگیری از نظام ذهن انسان است؛ همان سیستمی که کانمن در کتاب «تفکر، سریع و کند» آن را بهعنوان بخش شهودی، احساسی و سریع ذهن توصیف میکند. طبق یافتههای او، بخش عمدهای از تصمیمات انسانی—تا حدود ۹۵٪— از این نظام نشئت میگیرد، که در آن قضاوتها نه بر پایه تحلیل منطقی، بلکه بر اساس حس اولیه، احساسات و برداشتهای سطحی شکل میگیرد.دوقطبیسازی دقیقاً همین نقطهضعف شناختی را هدف میگیرد: با ساختن روایتهایی احساسی و سادهشده از واقعیت—مثلاً تقابل خیالی «دیو و دلبر» مخاطب را تحریک میکند تا بدون تفکر عمیق، موضعگیری کند. در نتیجه، فضاهای رسانهای و سیاسی بهجای تحلیلهای چندلایه و گفتوگوهای همدلانه، تبدیل به میدان جنگی برای بازنمایی احساسات خام میشود؛ جایی که برنده کسیست که بیشتر احساسات را بهسود خود بسیج کند، نه لزوماً کسی که حق با اوست.از سال ۱۳۷۶ به این سو، به تدریج با ورود الگوهای تبلیغاتی غربی، مفهوم دو قطبیسازی در فضای سیاسی ایران وارد شد و در سال ۱۳۸۸ به اوج خود رسید. از آن زمان، درگیریهای جناحی، تنشهای رسانهای، و دوقطبیسازیهای پیدرپی میان ارزشها، هویتها و اقشار مختلف جامعه، شکافهای اجتماعی را عمق بخشیدند. رقابت سیاسی تبدیل شد به کسبوکاری پررونق؛ هر چه دشمنی با رقیب پررنگتر، مخاطب بیشتر، نفوذ بیشتر.
سه گروه در دامنزدن به این دوقطبیها نقش دارند:
اما چرا این پدیده در ایران، برخلاف بسیاری دیگر از کشورها، آثار مخربتری دارد؟ دلیل روشن است: ایران کشوری است با تنوع قابل توجه قومی، مذهبی و فرهنگی. همین تنوع، در کنار برنامههای طراحیشده از سوی دشمنان خارجی برای تجزیه ایران، بستری شده برای بهرهبرداری سیاسی از گسلهای اجتماعی.۱. عوامل همسو با دشمناین گروه با نیت و طراحی مشخص، در راستای پروژههای اختلافافکنی و تضعیف انسجام ملی حرکت میکنند. خطمشی آنان مشخص است: شکستن پیوند میان ایمان و میهن، با هدف تهیسازی جامعه از عناصر اصلی هویتی و ایجاد شکاف در عمق باورهای مردم. از نگاه آنان، ایرانِ مقتدر و مستقل باید به کشوری بیهویت و سرسپرده بدل شود؛ لازمهی این پروژه، جدایی دین از زیست ملی و قطع رابطه عاطفی مردم با انقلاب اسلامی است.یکی از ابزارهای این جریان، رسانههای فارسیزبان خارجنشین همچون بیبیسی فارسی و ایران اینترنشنال هستند. این رسانهها در بزنگاههای حساس—از انتخابات تا اعتراضات اجتماعی—با روایتهایی هدفمند، تلاش میکنند دوگانههایی چون «مذهبمحور / ایرانمحور»، «انقلابی / ملی»، و «مؤمن / روشنفکر» «شیعه/ سنی» و … را برجسته کنند. هدف آن است که مردم احساس کنند باید بین هویت ملی و باور دینی یکی را انتخاب کنند؛ گویی این دو در تضادند، نه در تکامل هم.اما مخاطب اصلی این سناریو تنها در آن سوی مرزها نیست. در داخل نیز دنبالهروهایی هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه همان خطوط را تکرار میکنند. برخی چهرهها که در بزنگاهها بیمحابا در حمایت از منافع غرب موضع میگیرند، یا رسانهها و فعالان مجازی که دائماً تردید در مشروعیت انقلاب ایجاد میکنند، در همین مسیر قرار دارند.
البته باید گفت: هر کس که چنین نگرشی دارد الزاماً عامل دشمن نیست. ممکن است برخی از روی برداشتهای محدود یا تجربه زیسته متفاوت، این تفکیک را واقعی بدانند. اما کسانی که در تمام بحرانها، مواضعشان با منافع آمریکا و اسرائیل همپوشانی دارد، دیگر نمیتوان گفت صرفاً ناآگاهاند. این همسویی مستمر، نشانهای از وابستگی فکری یا مأموریت رسانهای است و باید با آن برخوردی شفاف و مقتدرانه صورت گیرد. ۲. کاسبان سیاستاینها از هر دو سوی جریان سیاسیاند؛ از برخی روزنامههای زرد تا کانالهای پرمخاطب جناحی. از توئیتر تا کانالهای ایتاء. از فعالان رسانه ای و سیاسی تا نماینده و مسئول و وزیر و وکیل. آنها ممکن است مأمور مستقیم نباشند، اما از دوقطبیسازی برای افزایش قدرت یا مخاطب استفاده میکنند. هدف، نه اصلاح بلکه منفعت است، حتی اگر همراستا با خط دشمن باشد.۳. سادهدلهای تحلیل خطیدلسوزند، ولی دچار نگاه تکبعدی. مانند کسانی که از نمایش چهرههای غیرمحجبه در صفوف مدافعان انقلاب ناراحت میشوند. آنان فقط ظاهر را میبینند و ارزشهای پنهان در رفتار این افراد را نادیده میگیرند. این نوع نگرش، ناخواسته به حذف نیروهای مؤثر میانجامد.
نیت این سه گروه هرچند متفاوت است، اما نتیجه یکیست: حرکت در مسیر خواستههای دشمن. مقابله با دو قطبیسازی، نه با انکار بلکه با درک ریشهها و مدیریت فعال آن ممکن است.برای مقابلهی مؤثر با پدیدهی دوقطبیسازی در جامعه، نیازمند رویکردی چندلایه و هدفمند هستیم که متناسب با جنس و انگیزهی بازیگران این پدیده تعریف شود. در سطح اول، عوامل آگاهانه همسو با پروژههای بیگانگان که فعالانه در جهت ایجاد شکافهای هویتی و اجتماعی گام برمیدارند، مستحق پیگیری قضایی و امنیتیاند. در سطح دوم، کاسبان سیاست و رسانه که بهدنبال منافع جناحی، دوقطبی را به ابزاری برای رقابت بدل کردهاند، باید از طریق گفتمان عمومی و آگاهیبخشی رسانهای افشا شوند تا هزینهی سیاسی رفتارشان بر آنان تحمیل شود. و در نهایت، سطح سوم را دلسوزانی تشکیل میدهند که گرچه نیت خیر دارند، اما با تحلیلهای خطی و تکبعدی ناخواسته در زمین دشمن بازی میکنند؛ این گروه نیازمند هدایت فکری، آموزش سواد رسانهای و تبیین چندلایهی مسائل هستند تا جامعهای واکسینهشده و هوشیار در برابر پروژههای تفرقهافکنانه شکل بگیرد. در یک کلام، ترکیب «برخورد، افشا و هدایت» نقشهی راه مدیریت این چالش فراگیر است.