سید عطاءالله مهاجرانی طی یادداشتی نوشت:
یک سال از شهادت سید حسن نصرالله گذشته است. مراسم سالگرد در کنار مزار او برپاست، در همان ساعات، بمباران ضاحیه هنگام حضور نتانیاهو در واشنگتن با صد تن بمب تاکتیکی سمّی هستهای انجام شد. نمیتوانم باور کنم که سید حسن نصرالله از لبنان و از مقاومت و از ضاحیه رفته است. امشب (جمعه پنجم مهرماه) به محض اینکه به بیروت رسیدم، به محل شهادت و مقتل سید حسن نصرالله رفتیم. جمعیت انبوهی منطقه ضاحیه را مثل نگین در بر گرفته بود.
ما راهی پیدا کردیم تا بتوانیم مراسم و مردم را بهتر و بیشتر ببینیم. پرچمهای به رنگ زرد خورشیدی حزبالله مانند امواج بلندی در متن دریای حضور مردم در اهتزاز بود. در مراسم تشییع سیدحسن در اسفندماه سال گذشته بیروت بودم. شرح مراسم را در مقاله «شهادت به مثابه سبک زندگی» نوشتهام. مقاله در کتاب «خسوف بیروت» منتشر شده است. جمعیت جوانان بویژه بانوان و البته کودکان چشمگیر بود، مثل امروز بعدازظهر که جمعیت از هر سو به سمت مراسم روانه است.
سال گذشته مراسم در ورزشگاه «کمیل شمعون»، آنچنان خیرهکننده و با شکوه بود که اسرائیل نتوانست چنان حضور و شکوهی را تحمل کند. هواپیماهای جنگنده با ارتفاع پایین بالای سر جمعیت که در استادیوم ورزشی و پلها و خیابانهای اطراف متراکم بودند، پرواز کردند. خط سیاه غرندهای در آسمان بیروت کشیدند. دیوار صوتی را شکستند تا مردم وحشتزده شوند. ارتش اسرائیل به دولت لبنان پیام داد که پشیزی برای دولت لبنان اعتبار قائل نیست.
غرش هواپیماها در ارتفاع پایین و خط سیاه پرواز جنگندهها در آسمان؛ پیدا بود کسی نمیترسید. شعارها افزون شد. مشتها رو به آسمان پرتاب میشد. موج نیرومند شعار «الموت لاسرائیل» فراگیر بود، مانند سلسله امواج به حرکت در آمد. پرچمهای حزبالله در قالب شالهایی است که زنان و مردان حتی کودکان بر دوش افکندهاند. کلاهها همه به رنگ زرد خورشیدیاند. انگار تلألو نور را از آمیختگی هزاران هزار امواج شعلههای نور میبینید. گویی تفسیر این آیه قرآن مجید است که «و اشرقت الارض بنور ربها (الزمر/ ۶۹)» «زمین از روشنایی نور خداوند تابنده شده است.» جلوه دیگری از این تعبیر در زیارت جامعه کبیره آمده است: «و اشرقت الارض بنورکم!» یعنی «زمین از نور شما تابنده است.»
در این ایامی که در بیروتم، تقریباً هر روز یا شب به مرقد سید میروم. این واژه «سید» هم بسیار خوشطنین و زیبا و رساست. به محمد مصطفی صلواتالله علیه «سید» میگفتند. هنگامی که اهل مکه یا مدینه در روزگار پیامبر این واژه را به کار میبردند، همه ذهنها و توجهات متوجه پیامبر میشد. گویی واژهای است که در ملتقای آسمان و زمین ایستاده است. همانگونه که پیامبر بود؛ بشر بود و آیینه وحی بود. همانگونه که فاطمه زهراء علیها سلام بود؛ انسیه بود و حوراء.
سید حسن چنین موقعیتی در لبنان یافته است. با شکوه و در دسترس! عظیم و ساده. چگونه به این موقعیت دست یافته است؟ دیروز بعدازظهر بر مزار سید، کنار سنگ مزارش نشسته بودم. سنگ را بوسیدم. خاطره دیدارش و تبسمش و خندهاش و طنین خوش صدایش در ذهنم بلکه در برابرم زنده بود. به روایت «نزار قبانی» گویی همان معشوق آرمانی بود که قبانی گفت «ضحکتها انغام و ورود!» «تبسمش طنین ترانه بود و باغ گل!»
نوجوانی هشت نُه ساله روبهرویم نشسته بود. پیشانیاش بر سنگ مزار سید بود. میخواستم زودتر از کنار سنگ مزار بلند شوم، تا فرصتی باشد برای آیندگان. از سویی دوست داشتم این نوجوان با پیراهن بسیار خوشرنگ مسی به رنگ شفق، سرش را از سنگ بردارد تا در چشمانش نگاه کنم. بر نداشت. در گوشهای نشستم. نزدیک به ده دقیقهای در کنار سنگ مزار بودم و آن نوجوان پیشانیاش همچنان بر سنگ بود. با سرانگشتانش سنگ مزار را لمس میکرد. من ظاهر او را میدیدم. او از سید چه تصویری در ذهن و دل داشت که چنین دلداده و شیفته سید بود؟ رمز این دلدادگی و شیدایی چیست و از کجاست؟ انگار صف متراکمی از انسانها در ذهنم رژه میرفتند. مانند سربازان یا نظامیانی که بر حسب رده و رسته از هم متفاوتند. انسانها در ذهنم دستهبندی شد:
یکم: کسانی که در زندگی این جهانی فقط به خود میاندیشند. به تعبیر شمس تبریزی، کسانیاند که با نفس خود و برای نفس خود زندگی میکنند. «مَنْ تَعَّیشَ بِنَفْسِه.»
دوم: کسانی که برای خود و خانواده زندگی میکنند. تمام همّ و غمّشان خانواده است.
سوم: کسانی که در دایره وسیعتری با فامیل یا قوم و قبیله خویشند.
چهارم: کسانی که در قلمرو ملی میاندیشند و حوزه خدمتشان مردم سرزمین و کشورشان را فرا میگیرد.
پنجم: کسانی که در قلمرو دین یا آیین در جهان میکوشند. مثلاً شیعیان یا مسلمانان یا ایرانیان برای آنان هدف است.
ششم: افرادی که جهانیاند. فارغ از رنگ و نژاد و مذهب و قومیت در خدمت انسانند.
هفتم: در بین گروه ششم کسانی وارد قلمرو تاریخ میشوند. پیامبران و متفکران و هنرمندان و نویسندگان و شخصیتهای معنوی در این گروه قرار میگیرند.
هشتم: نوادری از گروه هفتم وارد جهان اسطوره میشوند. شمایل آنان رنگی و عطری از آرمان یا حقیقت آرمانی به خود میگیرد. مسیح و محمد صلواتالله علیهما و سقراط چنیناند. در مرتبهای دیگر امام خمینی و سید حسن نصرالله وارد قلمرو اساطیر یعنی انسانهای آرمانی شدهاند.
این انسانها تبدیل به سرمایههای انسانی میشوند. همان تعبیری که آیتالله خامنهای درباره سید حسن نصرالله به کار بردند. سید حسن نصرالله سرمایه انسانیت بود. این سرمایه آسان به دست نمیآید. سید حسن تمام عمر در بوته ابتلای جهاد و شهادت به سر برد، مثل شهید سردار قاسم سلیمانی. وقتی کسی همه عمر در جهاد و شهادت به سر میبرد، خداوند درهایی را به روی او میگشاید که برای کسانی که زندگی معمولی و عادی دارند بسته است. آنان در تمام زندگانی با خداوند زندگی میکنند. راز میگویند. خداوند با آنان در ژرفا و گوهر جانشان راز میگوید.
به روایت امام علی علیهالسلام در دعای کمیل، گویی تمام زندگی آنان «ورداً واحداً» یا یک سرود یا ترانه است، ترانه توحید که با جهاد و شهادت تفسیر میشود. اگر چنین شد، حیات سرمدی پیدا میکنند. از دایره محدود زمانمندی و مکانمندی فراتر میروند. نوادری که تفسیر زندگی را با خون خویش مینویسند و امضا میکنند.
بدیهی است کسانی که تفسیر زندگیشان با داراییهای این جهانی و مصرف معنی پیدا میکند، سرانجام جز غبار چیزی در کف ندارند. به روایت قرآن مجید: «کرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یوْمٍ عَاصِفٍ» (ابراهیم/۱۸) یعنی «مانند خاکستری که در روزی طوفانی تند بادی شدید بر آن بوزد.» این زندگی و دستاورد، با زندگی کسی که گوهر زندگی خود را با «وجه ربّ» تعریف میکند؛ «من تعیش بربّه»، بسیار متفاوت است. اولی مثل غبار بر باد میرود و محو میشود. دومی مثل خداوند برجای میماند: «و یبقی وجه ربک.»
این دوستیها و دلدادگیها نسبت به سید حسن نصرالله سرچشمهاش اراده و تدبیر الهی است. خداوند وعده داده است که مهر و محبت اهل ایمان را در دلها مینشاند. نشانههای این محبت در هر سو پیداست. من دیشب میهمان دوست قدیمی و مصفا، حجتالاسلام والمسلمین سید عیسی طباطبایی نماینده امام(ره) و رهبری در لبنان بودم. یکی از آثار ماندگار ایشان مرکز فرهنگی امام خمینی(ره) است که در کنار مرقد سید حسن نصرالله است. مرکز فرهنگی (به زبان عربی مجمّع) به تمام معنا ممتاز است. شب در مرکز خوابیده بودم. صبح برای قدم زدن به خیابانهای اطراف آمدم. مرقد سید حسن ساعت ۹ صبح باز میشود. برخی پیدا بود از مناطق دور یا شهرهای دیگر آمدهاند، زودتر رسیده بودند. کنار دیوار ایستاده بودند. سر بر نردهها و پنجرههای مشبک نهاده بودند. فاتحه میخواندند و اشک میریختند. انگار سید حسن عضو خانواده آنان بوده است.
در لندن قبر مارکس را هم دیدهام! البته مارکس چهره تاریخی است. روزگاری خواستند از او اسطوره بسازند، نشد و نگرفت. چه اتفاقی افتاده است که از گوشه و کنار لبنان یا منطقه، برای زیارت مرقد سید حسن میآیند؟ اسرائیل گمان میکرد با فرو ریختن صد تن بمب میتواند سید حسن نصرالله را از مردم لبنان، از جهان اسلام، از جهان آزادگی و انسانیت بگیرد. گمان میکرد که با فرو ریختن بمبهای آمریکایی تا اعماق ۳۰ متری زمین و با انهدام بلوکهای ساختمانی در «ضاحیه» سید حسن تمام میشود. نشد. در مقدمه کتاب «خاموشی دریا» نوشته «ورکور» درباره یورش ارتش آلمان نازی به فرانسه چنین نوشته است:
«تانکهای ارتش آلمان وارد کشتزارها و گندمزارها شدند. زمین در زیر زنجیر تانکها فشرده شد. کشاورزان و روستاییان میدانند سال سرسبز و پررونقی را در پیش دارند. فشار تانکها دانههای گندم را در عمق بیشتری در خاک قرار داد. دانه در اعماق بهتر تغذیه و بارور میشود.»
سید حسن شهید عزیز!
تو دانه انسان بودی که با صد تن بمب در عمق زمین کاشته شدی!
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست
چرا به دانه انسانْت این گمان باشد؟
نام تو و نشان تو باقی میماند.
یک سال پس از شهادت سید حسن نصرالله و سید صفیالدین و فرماندهان ارشد نظامی حزبالله گمان میرفت که حزبالله از پس چنین ضربهای بر نمیآید. مراسم بزرگداشت سالگرد شهیدان، حضور گرم مردم لبنان، انضباط و انتظام ممتاز مراسم، حفظ توان رزمی و سازمانی حزب الله، اقبال جوانان به عضویت در سازمان رزمی و جهادی حزبالله و نیز سخنان شیخ نعیم قاسم که از جنس ابریشم و فولاد است، نشان داد حزبالله زنده و روینده و پاینده است. پلاکارد عجیبی در برابر مرقد سید حسن نصب شده است. پلاکارد بزرگ، به رنگ زرد خورشید نیمروزی است:
«لن نقول وداعا
بل نقول الی اللقاء الی اللقاء مع انتصار الدم علی السیف
الی اللقاء فی الشهاده الی اللقاء فی جوار الاحبّه
سید حسن نصرالله.»
یعنی: «ابداً نمیگوییم وداع!
بلکه میگوییم تا دیدار! تا دیدار، تا پیروزی خون بر شمشیر
تا دیدار در شهادت، تا دیدار در کنار یاران عزیز
سیدحسن نصرالله.»
این سخن از فرهنگی جوشیده است که شهادت را راهی به سوی حیاتی ابدی میداند. شهید را غایب از صحنه تلقی نمیکند. فرهنگی که در آن شهید از قلمرو تاریخ فراتر میرود. شخصیتی آرمانی و اساطیری مییابد. نوجوانی که از سنگ مزار سید سر بر نمیدارد!
(بیروت، یکشنبه ۱۳مهر)
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟