رسانه تصویری خبر۲۴

از ترافالگار تا واشنگتن؛ آیا آمریکا راه ناپلئون را می‌رود؟

از ترافالگار تا واشنگتن؛ آیا آمریکا راه ناپلئون را می‌رود؟

دو قرن پس از شکست ناپلئون در دریا، آمریکا در حال تکرار همان خطاست. به‌جای تکیه بر قدرت تجارت و اتحاد، به انزوا، تعرفه و تهدید ارضی پناه برده است. اگر این روند ادامه یابد، واشنگتن همان مسیری را طی می‌کند که پاریس، برلین و مسکو را به زوال کشاند.

- اندازه متن +

به گزارش خبر۲۴،«سارا پِین»، استاد تاریخ و استراتژی ارشد کالج جنگ نیروی دریایی آمریکا، نزاع‌های جهانی کنونی را جدیدترین دور روریایی تاریخی میان قدرت‌های زمینی (“قاره‌ای”) و قدرت‌های دریایی (“بحری”) می‌داند.از دیدگاه قدرت‌های قاره‌ای، زمین معیار قدرت است که منجر به تمایل به گسترش ارضی می‌شود (مانند روسیه و چین). در مقابل، قدرت‌های دریایی (به رهبری آمریکا) ثروت و تجارت آزاد را منبع اصلی قدرت می‌دانند.طی دو قرن گذشته، قدرت‌های دریایی (بریتانیا بر ناپلئون، متفقین بر آلمان در جنگ‌های جهانی، و آمریکا بر اتحاد جماهیر شوروی) همواره پیروز نهایی بوده‌اند. این برتری باعث شده بود، حتی کشورهای قاره‌ای مانند چین نیز برای دستیابی به ثروت در سیستم دریایی جهانی ادغام شوند، هرچند که رفتار قاره‌ای خود را حفظ کرده‌اند.خطر اصلی از نظر پِین این است که در سال‌های اخیر، نه‌تنها قدرت‌های قاره‌ای، بلکه حتی بخشی از آمریکا نیز به طور فزاینده از نظم دریایی جهانی انتقاد کرده و تمایل به بازگشت به الگوی قاره‌ای و توسعه‌طلبانه نشان می‌دهد (مثل تهدید به تصرف کانادا، گرینلند یا کانال پاناما). این چرخش در صورت ادامه، می‌تواند آمریکا را به یک کشور منزوی، طردشده و ضعیف تبدیل کند و به قیمت از دست رفتن منابع اصلی قدرت و شکوفایی آن تمام شود. این مقاله از دیدگاهی غربی به ژئوپلیتیک می‌پردازد و اهمیت آن در درک خطوط کلی نزاع کنونی است.

تقابل دیدگاه‌های قاره‌ای و دریایینزاع‌های امروز حول نظام بین‌الملل، ریشه در اختلاف دیرینه‌ای دارد که از جغرافیای جهان نشأت می‌گیرد: دیدگاه قاره‌ای (محور زمین) و دیدگاه دریایی (محور کنترل دریاها).
جهان قاره‌ای: قدرت در زمین:در جهان قاره‌ای، زمین واحد قدرت است. کشورهای قاره‌ای به‌دلیل هم‌مرز بودن با چندین کشور، همسایگان خود را اصلی‌ترین دشمنان خود می‌دانند. قدرت‌های مسلط قاره‌ای (مانند چین و روسیه) معتقدند، نظام بین‌الملل باید به مناطق نفوذ بزرگ تقسیم شود. آن‌ها سرمایه‌های خود را صرف ارتش‌های عظیم برای حفاظت از مرزها کرده، به جنگ‌های پرهزینه با همسایگان می‌پردازند و برای اولویت دادن به نیازهای نظامی بر نیازهای مدنی، حکومت‌های استبدادی را در داخل تقویت می‌کنند. نتیجه این چرخه، نیاز دیکتاتورها به دشمن‌سازی خارجی و تهدیدات امنیتی ساختگی برای توجیه سرکوب داخلی و جنگ‌های بیشتر است (استراتژی “بازی با حاصل جمع صفر”).جهان دریایی: قدرت در ثروتکشورهای دریایی (محصور در دریاها و اقیانوس‌ها) از امنیت نسبی در برابر حمله برخوردارند و تمرکزشان به جای جنگ با همسایگان، بر تکثیر ثروت استوار است. این کشورها پول و تجارت را منبع قدرت می‌بینند و از طریق تجارت آزاد و صنعتی شدن ثروت‌آفرینی می‌کنند. این امر نیاز به انتخاب سخت میان هزینه‌های نظامی و مدنی را کاهش می‌دهد. قدرت‌های دریایی به “بازی با منافع متقابل” (Infinite Game) اعتقاد دارند و همسایگان خود را شریک تجاری می‌بینند، نه دشمن.ریشه دیدگاه دریایی به آتنی‌های باستان بازمی‌گردد و پدر حقوق بین‌الملل، هوگو گروتیوس، از جمهوری تجاری هلند (دریایی) برخاست. پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای تجاری نهادهای جهانی ایجاد کردند تا تجارت را تسهیل کرده، هزینه‌ها را کاهش داده و امنیت دریانوردی را تأمین کنند. نتیجه این همکاری، یک نظام دریایی قانون‌مند و پیشرفته است که اعضای زیادی را در بر می‌گیرد و ضامن امنیت همه آن‌هاست.چگونگی پیروزی استراتژی دریایی در تاریخ
از زمان جنگ جهانی دوم، استراتژی آمریکا به عنوان یک قدرت دریایی، بر حفظ آزادی کشتیرانی و تجارت متمرکز بوده و موقعیت جغرافیایی و قدرت آن به آمریکا این امکان را داده تا از حاکمیت دیگر کشورها حمایت کند. امروز نیز، آمریکا می‌تواند با تعهد به این استراتژی‌های دریایی، در جنگ سرد دوم پیروز شود.
درس‌های جنگ‌های ناپلئونی
طی جنگ‌های ناپلئون، بریتانیا یک استراتژی دریایی مدرن اتخاذ کرد: بجای گسترش ارتش و درگیری مستقیم، بر ثروتمند شدن از طریق تجارت و صنعت تمرکز کرد، درحالی‌که رقبای قاره‌ای‌اش خود را از لحاظ نظامی نابود می‌کردند. بریتانیا با داشتن امنیت دریایی، نیاز کمتری به نیروی زمینی بزرگ و پرهزینه داشت.وقتی نیروی دریایی بریتانیا، ناپلئون را در نبرد ترافالگار (۱۸۰۵) شکست داد، ناپلئون به یک استراتژی اقتصادی با عنوان “فرانسه اول” روی آورد و تجارت بریتانیا را تحریم کرد. این تحریم، ام به اقتصاد خود فرانسه و متحدانش بیشتر آسیب زد، در حالی که بریتانیا از طریق مسیرهای دریایی به بازارهای جایگزین دسترسی داشت. همین امر ناپلئون را به حمله فاجعه‌بار به روسیه (که همچنان با بریتانیا تجارت می‌کرد) کشاند.بریتانیا به جای مبارزه با ارتش ناپلئون، از ثروت خود برای تأمین مالی و تسلیح اتریش، پروس، و روسیه استفاده کرد تا نیروهای ناپلئون را در جبهه اصلی اروپای شرقی و مرکزی متمرکز نگه دارند. هم‌زمان، بریتانیا جبهه فرعی در شبه‌جزیره ایبریا را باز کرد که بیش از پیش ارتش فرانسه را فرسوده کرد. در نهایت، ناپلئون در اثر خسارات انباشته و حمله هم‌زمان دشمنانش شکست خورد. پس از جنگ، اقتصاد بریتانیا (و بعدها آمریکا در جنگ‌های جهانی) سالم باقی ماند، درحالی‌که تمام کشورهای قاره‌ای اروپایی خسارات سنگینی متحمل شدند.
ثروت‌آفرینی از طریق دریا
پس‌از جنگ‌های ناپلئونی، انقلاب صنعتی مزیت را بیش‌از پیش به‌نفع قدرت‌های دریایی تغییر داد. کسب قدرت از طریق صنعت و تجارت که توسط خطوط ارتباطی خارجی(دریاها) ممکن می‌شد، آسان‌تر از کسب آن از طریق جنگ‌های ویرانگر بود.امروزه نیمی از جمعیت جهان در نزدیکی دریاها زندگی می‌کنند، مناطق ساحلی دوسوم ثروت دنیا را تولید می‌کنند، ۹۰٪ از کالاهای تجاری از طریق اقیانوس‌ها جابه‌جا می‌شوند، و ۹۹٪ ارتباطات بین‌المللی از طریق کابل‌های دریایی انجام می‌پذیرد. این نظام، تجارت را تسهیل، هزینه‌ها را کاهش و رفاه جهانی را افزایش می‌دهد.حتی کشورهایی که در پی براندازی این سیستم هستند، از آن سود برده‌اند. نمونه بارز آن چین است که صعود خود را تنها پس از ادغام در نظم دریایی جهانی پس‌از جنگ سرد آغاز کرد. همچنین اقتصاد ایران و روسیه اگر بیشتر به قانون بین‌الملل و تجارت جهانی پایبند بودند، بسیار بزرگ‌تر از امروز بود.
دام توسعه مفرط قاره‌ای و فروپاشی:در دیدگاه قاره‌ای، قدرت به کنترل سرزمین گره خورده و همسایگان همیشه منبع تهدید هستند. قدرت‌های قاره‌ای موفق ۲ قاعده را دنبال می‌کنند: اجتناب از جنگ در ۲ جبهه هم‌زمان و بی‌اثر کردن قدرت‌های بزرگ همسایه. با اینحال، نظریه امنیت قاره‌ای هیچ راهنمایی درباره زمان توقف توسعه ارائه نمی‌دهد و به ائتلاف‌های دائمی نمی‌انجامد.نتیجه آنکه قدرت‌های قاره‌ای اغلب در دام توسعه مفرط، انزوا، و خطر فروپاشی به دلیل استهلاک مداوم ثروت توسط جنگ گرفتار می‌شوند
آلمان در قرن ۲۰: با وجود پتانسیل اقتصادی برای تسلط بر اروپا، با شروع دو جنگ‌جهانی، قواعد امنیت قاره‌ای را زیر پا گذاشت. این جنگ‌ها به جای تحکیم سلطه، صعود آلمان را به تأخیر انداختند.
ژاپن در دهه ۱۹۳۰: پس از شکوفایی در سیستم دریایی، به سرعت الگوی قاره‌ای را پذیرفت و یک امپراتوری زمینی در آسیا بنا نهاد. این حرکت نیز به مانند آلمان، دشمنان متعددی ایجاد کرد و توسعه نظامی و اقتصادی مفرط، منجر به نابودی ژاپن شد. پس از جنگ، بازگشت ژاپن به الگوی دریایی (پایبندی به قوانین و نهادهای بین‌المللی) معجزه اقتصادی این کشور را رقم زد.
اتحاد جماهیر شوروی: گسترش مفرط، عامل اصلی سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود. این امپراتوری علاوه بر بلعیدن اروپای شرقی، الگوی اقتصادی دیکتاتوری را بدون توجه به رشد اقتصادی تحمیل کرد. اقتصاد راکد شوروی نتوانست ماجراجویی‌های امپریالیستی و پروژه‌های غیرعملیاتی مسکو را تحمل کند.
عواقب جنگ جهانی اول: در این جنگ، قدرت‌های اروپایی (از جمله بریتانیا) استراتژی‌های قاره‌ای را دنبال کردند. در نتیجه، امپراتوری‌های قاره‌ای (اتریش-مجارستان، آلمان، روسیه) نابود شدند و حتی فرانسه و بریتانیا بدتر از قبل جنگ شدند. آمریکا نیز پس از جنگ، به انزوا و سیاست‌های “آمریکا اول” روی آورد که به بحران بزرگ اقتصادی و جنگ جهانی دوم دامن زد.در مقابل، پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا سیاست انزواطلبی را کنار گذاشت و نقش ضامن نظم بین‌الملل را پذیرفت. نهادهایی که با همکاری متحدانش تأسیس کرد، موفقیت‌های بی‌سابقه‌ای در اروپا به دنبال داشت.
تهدیدهای قاره‌ای معاصر و بازگشت آمریکابیشتر کشورهای جهان از نظر جغرافیایی قاره‌ای هستند و تنها نظام دریایی قانون‌مند می‌تواند امنیت کامل آن‌ها را تضمین کند. اما جهان هنوز میزبان قاره‌گرایان سنتی است که به‌طور علنی به دنبال توسعه ارضی هستند:
روسیه: پوتین قصد خود برای گسترش مرزهای روسیه را آشکار کرده است (اوکراین تنها آغاز است). روسیه درپی تجزیه غرب از درون و بیرون است و با استفاده از تبلیغات موفق خود و شبکه‌های اجتماعی، تنش‌ها را در غرب تشدید می‌کند. مسکو از طریق حمایت از رژیم‌هایی مانند نظام سابق در سوریه و بی‌ثبات کردن آفریقا، جریان‌های عظیم مهاجرتی به اروپا را ایجاد کرده که به صعود راست‌گرایان انزواطلب در قاره اروپا کمک کرده است.
سایر قدرت‌ها: کره شمالی درپی کنترل شبه‌جزیره کره است. ایران صحنه اصلی فعالیتش را خاورمیانه قرار داده و چین نیز علیرغم ادغام در سیستم جهانی برای کسب ثروت، همچنان منظری قاره‌ای دارد.
چین و ضعف دریایی: چین مانند آلمان در جنگ‌های جهانی، به دلیل دریای باریک، کم‌عمق و شلوغ اطراف سواحلش، در زمان جنگ نمی‌تواند به طور موثری ناوگان بزرگ دریایی خود را مستقر کند. محاصره اقتصادی چین از طریق مسدودسازی مسیرهای دریایی تجاری‌اش، به دلیل وابستگی شدید این کشور به واردات انرژی و غذا، اقتصاد آن را تضعیف خواهد کرد. در مقابل، همسایگان ساحلی چین (مانند اندونزی، مالزی، تایلند، تایوان) سواحل جایگزین و باز به اقیانوس دارند.
توسعه قاره‌ای چین: پکن علاوه‌بر ادعاهای ارضی در دریای جنوبی و تهدید به تصرف تایوان، درپی زمین از بوتان، هند و نپال است. رهبران چین آرزوی خود را “همه آنچه زیر آسمان است”، یعنی یک سیستم جهانی تحت نفوذ چین، می‌دانند. اگرچه چین هنوز جنگ‌های تهاجمی صریح به راه نینداخته، اما از طریق قرض‌های غارتگرانه “طرح یک کمربند-یک راه”، جنگ سایبری و دزدیدن اسرار، جنگ منابع (محدود کردن صادرات فلزات کمیاب) و جنگ مواد مخدر (فنتانیل به آمریکا)، به یک “فرمول قاره‌ای برای توسعه مفرط” دست یافته است.
راهبرد اجتناب از فاجعه:برای مقابله با قاره‌گرایان، آمریکا و متحدانش نیازی به ابداع استراتژی جدید ندارند؛ همان راهبرد پیروز جنگ سرد اول امروز نیز معتبر است
صبر و اجتناب از جنگ‌های داغ: این درگیری بلندمدت است. قدرت‌های دریایی باید صبور باشند و از درگیری نظامی مستقیم در مناطقی که فاقد دسترسی دریایی کافی هستند یا توسط دشمنان محاصره شده‌اند، اجتناب کنند.
استفاده از قدرت اقتصادی در برابر ضعف قاره‌ای: آمریکا و شرکایش باید از قدرت عظیم جهان دریایی برای هدف قرار دادن نقطه ضعف بزرگ قاره‌گرایان، یعنی ناتوانی آن‌ها در خلق ثروت، استفاده کنند.
تحریم‌ها: باید قاره‌گرایان را از منافع سیستم دریایی محروم کرد. تحریم‌ها، برخلاف تعرفه‌ها، با هدف مجازات عوامل مخرب و وادار کردن آن‌ها به رعایت قانون بین‌الملل و دیپلماسی طراحی شده‌اند. تحریم‌های ساده‌ای که حتی نرخ رشد را یک یا دو درصد کاهش می‌دهند، در بلندمدت اثرات ویرانگری خواهند داشت. تحریم‌ها به مثابه “شیمی‌درمانی اقتصادی” هستند که رشد را کند می‌کنند و به‌ویژه در مهار پیشرفت‌های تکنولوژیکی مؤثرند.
تقویت ائتلاف‌ها: آمریکا باید شبکه ائتلاف‌های خود را تقویت و گسترش دهد و بر حفظ رفاه شرکا و همچنین خودش تمرکز کند. باید به کشورهایی که در محاصره قاره‌گرایان هستند و نمی‌توانند به تنهایی مقاومت کنند کمک شود. کمک به اوکراین باید تا هر زمان که لازم است ادامه یابد. هرچه درگیری در اوکراین طولانی‌تر شود، روسیه ضعیف‌تر شده و خطر طعمه شدن توسط چین افزایش می‌یابد.
هدف نهایی: هدف آمریکا باید حفظ شکوفایی دموکراسی‌ها و شرکای خود در عین تضعیف قاره‌گرایان باشد. اگر نرخ رشد اقتصادی قاره‌گرایان از حامیان نظم دریایی کمتر باشد تهدید نسبی آن‌ها به‌مرور کاهش می‌یابد.
بحران زوال آمریکا
خطر برخورد میان نظم قاره‌ای و دریایی در جهان امروز بالاتر از هر زمان دیگری است. آمریکا بطور فزاینده‌ای از نقش خود به عنوان ضامن نهایی نظم جهانی عقب‌نشینی کرده است. اگر درگیری‌ها در اوکراین، آفریقا و بین ایران و اسرائیل به هم بپیوندند، ممکن است یک جنگ جهانی سوم فاجعه‌بار رخ دهد.با اینحال، منتقدان نظم قانون‌مند در خود آمریکا قدرت گرفته‌اند. طی سال گذشته، به نظر می‌رسد آمریکا علیرغم برخورداری از مزیت جغرافیایی طبیعی رویکردی قاره‌ای در پیش گرفته است: انتقاد شدید از دموکراسی‌های دوست، اعمال تعرفه بر شرکای تجاری، فلج کردن نهادهای بین‌المللی، اشاره به الحاق کانادا، تصرف گرینلند و بازپس‌گیری کانال پاناما.چنین اقداماتی در بلندمدت، ائتلاف‌های غربی را از هم می‌پاشد و آمریکا را از یک قدرت محوری به قدرتی حاشیه‌ای تبدیل می‌کند، درحالی‌که متحدان سابقش ائتلاف‌های جدیدی بدون آن شکل می‌دهند. این تغییر زمان‌بر است، اما در صورت وقوع، دائمی خواهد بود.در بدترین سناریو، آمریکا به دشمن اصلی مشترک چین، روسیه، ایران و کره شمالی تبدیل می‌شود، بدون اینکه متحدی برای کمک داشته باشد. در آن صورت، آمریکا به‌تنهایی قادر به رقابت با چین نخواهد بود. خطر استفاده از تسلیحات هسته‌ای نیز افزایش خواهد یافت.سرنوشت انزوا و شکست پایانی غم‌انگیز برای ۸۰ سال رهبری جهانی آمریکا خواهد بود. سرمایه اخلاقی که پس از جنگ جهانی دوم به دست آمده بود، اکنون درحال فروپاشی است. بازگشت اخیر به اصل “آمریکا اول”، متحدان را در سراسر جهان آزرده خاطر کرده، درحالی‌که دشمنان با اشتیاق نظاره‌گر زوال آن هستند. بسیاری از آمریکایی‌ها مزایای نظام دریایی را دست‌کم گرفته‌اند.
ارسال دیدگاه
0 دیدگاه

نظر شما در مورد این مطلب چیه؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *