به گزارش خبر۲۴،«دونالد ترامپ» رئیس جمهور آمریکا، پنجشنبه هفته گذشته در جمع خبرنگاران در کاخ سفید گفت:«هدایت حمله اسرائیل به ایران با من بود. اسرائیل حمله کرد. آن حمله خیلی خیلی قدرتمند بود. من مسئول آن بودم.»این اظهارنظر، نه صرفاً یک «اعتراف سیاسی» بلکه سندی تاریخی است از اینکه واشنگتن نه در پی مذاکره «برد-برد» و صلح با دیگر کشورها بلکه همواره در پی سلطه گری، استثمار و غارت دیگر کشورها است. تجربه ثابت کرده است که آمریکا برای تسلط بر منابع انرژی و مواد معدنی و غارت آن، سلطه اقتصادی و وابستهسازی اقتصادها از طریق سرمایهگذاری و بدهی، تحمیل قراردادهای نابرابر و تبدیل کشورهای دیگر به بازار مصرفی و مزرعه سرمایه برای خود از سه طریق اقدام می کند. مذاکره، تحریم و جنگ.به عبارت دیگر جنگ، مذاکره و تحریم، سه ابزار اصلی آمریکا در پیشبرد سیاست خارجیاند که در ظاهر متفاوت، اما در ماهیت یکساناند؛ هر سه برای تحمیل اراده و تأمین منافع سلطه گرانه و غارتگرانه واشنگتن به کار میروند. جنگ، ابزار مستقیم غارت منابع؛ مذاکره، پوششی دیپلماتیک برای همان هدف؛ و تحریم، سلطه گری با چاشنی اقتصادی با هدف تسلیم کشور هدف و در ادامه تأمین منافع یکطرفه واشنگتن است.
-
اندازه متن
+
در چنین شرایطی، سخن گفتن از «مذاکره با آمریکا» بیشتر به سادهانگاری سیاسی شباهت دارد تا به تدبیر راهبردی.اعتراف ترامپ؛ گواه نقش مستقیم آمریکا در دشمنی با ایرانترامپ با این اظهارنظر در واقع اعلام کرد که واشنگتن از مرحلهٔ «پشتیبانی از اسرائیل» عبور کرده و عملاً در هدایت عملیات علیه ایران مشارکت داشته است. معنای دقیق این اعتراف این است که آمریکا خود طرف درگیری است، نه میانجی یا شریک گفتوگو.بنابراین هرگونه تلاش برای نشستن بر میز مذاکره با چنین طرفی، به معنای پذیرش یک رابطهٔ نابرابر و غیرواقعی است. نمیتوان همزمان دشمنی را که در میدان نبرد فعال است، شریک دیپلماسی معرفی کرد.و اما جریانی که در داخل کشور همچنان از «مذاکره با آمریکا» دفاع میکنند، گویی فراموش کردهاند که محصول آخرین تجربهٔ مذاکره چه بود. ایران در توافق برجام، بخش عمدهای از ظرفیت هستهای خود را تعلیق کرد، بازرسیهای گسترده را پذیرفت و در مقابل، وعدهٔ لغو تحریمها را گرفت. اما نتیجه چه شد؟ خروج یکجانبهٔ آمریکا از برجام ، بازگشت همه تحریمها و حتی افزودن دهها تحریم جدید و ترور یک فرمانده نظامی ایران در خاک کشور ثالث.این رخدادها نشان داد که سیاست آمریکا مبتنی بر پیمانشکنی ساختاری است؛ یعنی حتی اگر توافقی امضا شود نیز واشنگتن به آن پایبند نخواهد ماند.پس از جنگ ۱۲ روزه میان ایران و رژیم صهیونیستی، جریان غربگرا در داخل مدعی شد که باید با آمریکا مذاکره کرد تا از تکرار جنگ جلوگیری شود. اما اعتراف ترامپ خلاف این ادعا را ثابت میکند. وقتی واشنگتن خود طراح حمله بوده است، چگونه میتواند ضامن عدم تکرار آن باشد؟
چنین نگاهی، در واقع، دشمن را داور معرفی میکند؛ و این از نظر منطق سیاست بینالملل خطایی فاحش است. آمریکا زمانی طرف مذاکره است که حداقل به اصول استقلال متقابل احترام بگذارد، نه آنکه فرمان حمله را شخصاً صادر کند.در نظام بینالملل، کشورها با زبان «قدرت» با یکدیگر حرف میزنند، نه با پالس انفعال و ضعف.نکته قابل توجه اینجاست که آمریکا حتی در دورههایی که در ظاهر لحن نرمتری داشته (مثل دولت اوباما) هرگز ابزار فشار را رها نکرده است و همچنان تحریم، تهدید و جنگ نیابتی را پی گرفته است.از اینرو، پیشنهاد مذاکره با چنین طرفی، ترجمهٔ دیپلماتیک انفعال و تسلیم است. اگر آمریکا در عین تهدید نظامی، میز مذاکره را پیشنهاد میدهد، این میز در واقع ادامهٔ همان جنگ با ابزار دیگر است. همچنان که آمریکا وسط مذاکره با ایران، میز مذاکره را بمباران کرده و جنگ را به مردم کشورمان تحمیل کرد. بر اساس مستندات متعدد، سیاست آمریکا در قبال ایران نه بر سر یک پرونده خاص، بلکه بر سر «تغییر رفتار و ساختار قدرت و ماهیت جمهوری اسلامی» است.به بیان سادهتر، آمریکا نه میخواهد با ایران مستقل همزیستی کند و نه میتواند سلطهٔ خود را در منطقه بدون حذف استقلال ایران حفظ نماید. بر همین اساس مذاکره در چنین چارچوبی، ابزار تحقق همان هدف است: تغییر گامبهگام، بدون نیاز به جنگ مستقیم.
دیپلماسی، زمانی ارزش دارد که بر اساس احترام متقابل و منافع متوازن بنا شود. اما آنچه جریان غربگرا پیشنهاد میدهد، در واقع تسلیم دیپلماتیک و امتیازدهی یکطرفه در برابر فشار آمریکاست.نکته دیگر این است که کشورهایی که امروز در برابر آمریکا توان چانهزنی دارند از جمله چین و روسیه، هرگز از موضع ضعف وارد مذاکره نشدهاند. چین و روسیه با تقویت اقتصادی و افزایش قدرت نظامی و نفوذ منطقهای، خود را در موضعی قرار دادهاند که واشنگتن ناچار است آنها را به رسمیت بشناسد.
این یعنی، تنها زبان قابل فهم برای آمریکا، زبان اقتدار و بازدارندگی است و هر زمان که دولت و وزارت خارجه در ایران از این قاعده عدول کرده، آمریکا فشار را بیشتر کرده است.مذاکره بدون پشتوانهٔ قدرت، نهتنها گشایش اقتصادی و امنیت نمیآورد، بلکه هزینههای جدیدی نیز تحمیل میکند؛ از جمله مشروعیت دادن به سیاست سلطه گرانه و تجاوزگرانهٔ آمریکا، تضعیف روحیهٔ مقاومت و انسجام داخلی و وابستگی اقتصادی به سیستمی که هر لحظه میتواند تحریم را بازگرداند.در مجموع باید گفت اکنون که رئیسجمهور آمریکا خود اذعان کرده طراح حمله به ایران بوده است، هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که این دولت شریک گفتوگو باشد. در حقیقت مذاکره با چنین طرفی، نه راهحل، بلکه تلهای سیاسی است برای خلع سلاح تدریجی ایران از قدرت و استقلال.بنابراین، هر سخن از «مذاکره با آمریکا» در چنین شرایطی، نه نشانهٔ خرد سیاسی، بلکه نشانهٔ فراموشی تجربه و نادیدهگرفتن واقعیت است. طرفی که خود را «فرمانده حمله» میخواند هیچگاه «شریک صلح» و «طرف مذاکره» نخواهد بود.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟