رسانه تصویری خبر۲۴

فرامتن مداخله‌گرایی آمریکا در غرب آسیا

فرامتن مداخله‌گرایی آمریکا در غرب آسیا

به گزاش خبر ۲۴؛ حنیف غفاری طی یادداشتی نوشت: غرب آسیا  همواره کانون توجه سیاست خارجی ایالات‌متحده بوده است. این مداخله‌گری نه صرفاً یک واکنش به بحران‌های مقطعی، بلکه یک استراتژی بلندمدت با اهداف ژئوپلیتیک و اقتصادی مشخص است. در طول دهه‌های گذشته، ایالات‌متحده با اتخاذ رویکردهای متفاوتی، از اشغال…

- اندازه متن +

به گزاش خبر ۲۴؛ حنیف غفاری طی یادداشتی نوشت:

غرب آسیا  همواره کانون توجه سیاست خارجی ایالات‌متحده بوده است. این مداخله‌گری نه صرفاً یک واکنش به بحران‌های مقطعی، بلکه یک استراتژی بلندمدت با اهداف ژئوپلیتیک و اقتصادی مشخص است. در طول دهه‌های گذشته، ایالات‌متحده با اتخاذ رویکردهای متفاوتی، از اشغال نظامی مستقیم تا حمایت‌های مالی و سیاسی پنهان، سعی در شکل‌دهی به ساختار قدرت منطقه‌ای داشته است. این یادداشت به بررسی ابعاد مختلف این فرامتن مداخله‌گرایی، از دیپلماسی‌های دوجانبه تا نظریه‌های راهبردی اتاق‌های فکر واشنگتن، می‌پردازد. درک چگونگی تداوم نفوذ آمریکا از طریق مدیریت و تشدید ساختارهای بحرانی در منطقه است. مداخله آمریکا مبتنی بر حفظ برتری نظامی و اقتصادی، تضمین امنیت رژیم صهیونیستی  و کنترل مسیرهای انرژی و ارتباطی حیاتی در سطح جهان ، اکنون بیش‌ازپیش ضرورت دارد.
 سوریه؛ زمین بازی جدید ژئوپلیتیک و پروژه‌های مشترک
 استراتژی آمریکا در سوریه نه تنها معطوف به مقابله با تهدیدات فرضی، بلکه به سمت یک همکاری ناگفته با بازیگران مشخص منطقه‌ای و بین‌المللی برای تقسیم نفوذ پیش می‌رود. دیدار اخیر جولانی و ترامپ در کاخ سفید ، نشان‌دهنده یک رویکرد عمل‌گرایانه و خطرناک است. این رویکرد شامل بهره‌برداری از ظرفیت‌های سرزمینی، ژئوپلیتیک، و امکانات نظامی و اطلاعاتی سوریه برای تحقق اهداف کلان منطقه‌ای، به‌ویژه در حوزه شامات و در هماهنگی با منافع رژیم صهیونیستی، است. کنترل این منطقه به آمریکا اجازه می‌دهد تا کنترل مسیرهای حیاتی دریایی و زمینی را حفظ کند. پروژه‌های مشترک در این زمینه اغلب حول محور«کنترل منابع» و«مهندسی امنیتی»می‌چرخد تا تثبیت دولت ملی در سوریه.
 مدیریت بحران‌ها برای امنیت‌زدایی دائمی
یکی از استراتژی‌های پنهان در سیاست خارجی آمریکا،«مدیریت بحران» به جای «حل بحران»است. تحلیل‌ها نشان می‌دهد که چگونه حمایت‌ها یا کنش‌های سیاسی دولت‌های غربی، به‌ویژه در دوران ریاست جمهوری ترامپ که تمایل به «عدم مداخله مستقیم»داشت اما به‌طور هم‌زمان از تشدید بحران‌های جاری در مناطقی مانند لبنان و غزه حمایت می‌کرد، زمینه‌ای را برای«امنیت‌زدایی دائمی» در غرب آسیا فراهم می‌سازد.
این رویکرد به این معناست که درگیری‌های ساخته‌وپرداخته دست آمریکا و رژیم صهیونیستی  هرگز به‌طور کامل حل نمی‌شوند، بلکه در یک سطح “قابل مدیریت” نگه‌داشته می‌شوند. آتش‌بس‌های ظاهری یا توافقات موقت، تنها فرصتی برای بازسازی توان نظامی طرفین درگیر و آماده شدن برای دور بعدی تنش‌ها فراهم می‌آورد. این تداوم درگیری‌ها، کشورهای منطقه را در حالت آماده‌باش دائمی نگه می‌دارد، منابع آن‌ها را مستهلک می‌کند و از هرگونه اتحاد، ائتلاف پایدار منطقه‌ای که بتواند موازنه قدرت را به نفع بازیگران مستقل تغییر دهد، جلوگیری می‌کند. این استراتژی، منطق را بر پایه عدم ثبات بنا می‌کند تا نیاز دائمی به “چتر امنیتی” خارجی (آمریکا) توجیه شود.
تداوم نظریه تجزیه منطقه (نقشه‌های قومیتی و مذهبی)
در هسته نظری سیاست خارجی آمریکا در قبال غرب آسیا، نظریه “تجزیه منطقه” بر اساس مؤلفه‌های قومیتی و مذهبی قرار دارد. این نظریه، که ریشه در تفکرات نئومحافظه‌کارانه و برخی جریان‌های اتاق‌های فکر دارد، همچنان به‌عنوان مبنای عملیاتی و نظری اصلی باقی‌مانده است. هدف این نظریه، ایجاد یک “خاورمیانه جدید” است که در آن دولت‌های ملی بزرگ و قدرتمند جای خود را به ساختارهای کوچک‌تر، ضعیف‌تر و بیشتر مبتنی بر هویت‌های قبیله‌ای یا فرقه‌ای بدهند.این رویکرد، که با ایده “نظریه دموکراتیزاسیون” توجیه می‌شد، در عمل به تشدید درگیری‌های داخلی و چندپاره شدن حاکمیت‌های مرکزی منجر شده است. با تجزیه دولت‌های بزرگ، کنترل بر منابع استراتژیک منطقه (نفت، گاز، و آب) و مسیرهای ترانزیتی برای بازیگران خارجی تسهیل می‌شود. این نظریه بر این اصل استوار است که “دولت‌های کوچک‌تر به‌راحتی قابل‌کنترل هستند” و تضادهای داخلی، ابزاری مؤثر برای جلوگیری از شکل‌گیری جبهه متحد منطقه‌ای در برابر نفوذ خارجی است.
شکست پروژه “عراق ناآرام”
عراق به دلیل موقعیت محوری و منابع عظیم نفتی خود، همواره هدف اصلی مداخلات آمریکا بوده است. پروژه “عراق ناآرام” (Unruly Iraq) به دنبال حفظ یک وضعیت بی‌ثباتی کنترل‌شده بود که مانع از شکل‌گیری یک قدرت منطقه‌ای قدرتمند در مرکز جغرافیایی جهان عرب شود. این پروژه برای آمریکا کلید ورود غرب و رژیم صهیونیستی به مرحله‌ای جدید از بحران‌سازی متمرکز در منطقه بود.بااین‌حال، مشارکت گسترده مردم عراق در انتخابات اخیر، علی‌رغم تلاش‌های مستمر آمریکا برای خلق بحران‌های پایدار داخلی (از طریق حمایت از گروه‌های سیاسی غیرمتمرکز و ایجاد شکاف‌های فرقه‌ای)، به عنوان یک نقطه عطف مهم در تحولات اخیر منطقه تلقی می‌شود. حضور یک دولت مرکزی مقتدر که توانسته است بخش‌هایی از حاکمیت خود را تثبیت کند و از نفوذ خارجی کاسته، مسیر این پروژه را مسدود ساخته است. این امر نشان‌دهنده شکست نسبی استراتژی مبتنی بر ایجاد خلأ قدرت و تداوم جنگ‌های نیابتی در قلب منطقه است. هرچند فشارها ادامه دارد، اما مقاومت داخلی در عراق یک اهرم فشار غیرقابل‌پیش‌بینی برای واشنگتن ایجاد کرده است.
درنهایت اینکه الگوی مداخله‌گرایی آمریکا و متحدانش در معادلات منطقه بسیار پیچیده و بر اساس استراتژی “غیریت‌سازی” میان کشورهای منطقه تعریف می‌شود. این استراتژی نه‌تنها بر اساس دشمنی‌های تاریخی، بلکه بر اساس مهندسی هدفمند تنش‌ها برای حفظ منافع ژئواستراتژیک بنا شده است. از تداوم بی‌ثباتی در سوریه تا مدیریت بحران‌های آتش‌بس، و اصرار بر نظریه تجزیه قومیتی، هدف اصلی، جلوگیری از هرگونه بلوک قدرت منطقه‌ای مستقل از هژمونی غرب است.در چنین شرایطی که تهدیدات جدید با هماهنگی و طراحی خارجی خلق می‌شوند، انسجام منطقه‌ای و اتخاذ مواضع جمعی در برابر بازیگران خارجی یک ضرورت غیرقابل‌انکار برای حفظ حاکمیت و ثبات بلندمدت محسوب می‌شود.

ارسال دیدگاه
0 دیدگاه

نظر شما در مورد این مطلب چیه؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *