گزارش اختصاصی خبر ۲۴؛ فاطمه مرادزاده،
نبردِ دریاییِ آخرالزمانیِ نابرابری است… یک طرف دهها کشتی از ناوگان جهانی صمود، که سلاحشان غذا و دارو برای گرسنگان و آوارگان غزه است. آنطرف در مقابل، ناوگان جنگیِ دریایی و پهپادیِ خونخواران صهیونیست.
آنسوتر اما در سواحل فلسطین، ناوگان قایقهای کاغذی لطیف و رنگارنگ کودکان آواره غزهای.
چه جنگ نابرابری! چه معرکهای!…
سربازانِ یک جبهه، سلاحشان نان و گندم و برنج و شکلات و شیرخشک و قایقهای کاغذی است و حامل عشق و مهر و رحمت و صلح و دوستیاند. در جبهه مقابل اما، هیولای خونخواری که سالهاست از پنجههایش خون میچکد و رسمش، کشتار و جنگافروزی و کودککشی است و سلاحش، جنگنده و تانک و بمب و موشک و تیر و گلوله!
میدانِ نبردی غریب که پر از تماشاچی است…
میلیاردها تماشاچی در سراسر جهانی که به سرعت به سمت تاریکی میرود، در سکوت، به تماشا نشستهاند؛ تماشای کشتار و قتلعام صدها هزار پیر و جوان و کودک غزهای … از دو سال پیش تا همین حالا …
چراغ تماشاخانه دنیا همچنان روشن است و تماشاچیان همچنان مشغول تماشا، گویی که هیولا آنها را جادو کرده و کارهای زشت و پلیدش را در منظرشان زیبا ! …
سحر و طلسم هیولا روی برخی اما کارگر نیفتاده است؛ روی آنهایی که ذات و سرشتی به لطافت سرنشینان ناوگان صمود دارند و انواری از رحمت الهی همچنان بر قلبشان میتابد و جوهر انسانیت و اخلاق در وجودشان نخشکیده است.
آنها دیشب در نبردِ دریایی نابرابر هیولای خونخوار و صمودیها، به جای تماشا، به خیابانها آمدند و سینه سپر کردند و مشت شدند و فریاد و اعتراض علیه هیولا و همدستان جهانیاش.
دیشب، شب سرد و غریبی بود. زامبیهای صهیونیست در تاریکی شب به کشتیهای صمود شبیخون زدند و عاشقترین و مهربانترین و باغیرتترین آزادگان زمین را ربودند و به اسیری گرفتند.
آزادگانی که فقط دلخوش به حمایتِ برخی گروههای مردمی، و نه حکومتها و سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری دل به دریا زده بودند.
عاشقانی که به عشق نشاندن لبخند روی لبهای دهها هزار طفل مجروح و گرسنه غزه، خود را به دست موجهای مدیترانه سپردند…
کودکان غزهای دست به کار شدند
یک ماه پیش، اوایل شهریور، وقتی دهها کشتی از ناوگان صمود از چندین بندر، روی آبی مدیترانه شناور شد، دو هزار کیلومتر آنطرفتر در سواحل غزه، امید دوباره جوانه زد.
انگار روزنهای گشوده شد و باریکهای از نور به سیاهچاله ویرانهی غزه تابید و شادی شد و توی دلها خزید و لبخند شد و روی لبها نشست.
کودکان شادتر شدند؛ هم شاد شدند و هم امیدوار…
امیدی به آدم بزرگهای دنیا نبود. خودشان دست به کار شدند. به صمودیها پیام دادند و گفتند که منتظرشان هستند و با دستهای لطیف و کوچکشان دست به دعا شدهاند تا ناوگان به سلامت به ساحل برسد.
گفتند در ساحل؛ روی خاکهای نرم و ماسهها به انتظار نشستهاند و انرژیهای مثبتِ کودکانهشان را روی امواجِ دریا فوت میکنند و به دست نسیم میسپارند تا به صمودیها برسد و قوت قلبشان بشود برای عبور از دروازه تاریکی که هیولا آن را بین غزه و دنیا، دیوار کرده بود.
سلمای ۵ ساله حتی به خبرنگار غزه گفته بود کشتیهای صمود دیر کردهاند.
یک ماه انتظار برای سلما و حلما و حنان و بتول و دهها هزار کودک غزهای که جانشان زیر بارش بمبها و فشار درد گرسنگی، به دم و ثانیهای بند است، انتظار طولانی است؛ به درازای شب سیاهی که روی دنیای خاموش سایه انداخته است …
کودکان دست به کار شدند… باید از رنج انتظار کم شود. باید خودشان دل به دریا بزنند، باید خودشان برای یاری ناوگان تنهای صمود راهی مدیترانه شوند.
باید ناوگان صمود بزرگ و بزرگتر شود. باید ۵۰ کشتیِ صمودیها، ۵۰۰ یا حتی ۵ هزار قایق و کشتی بشود. باید مدیترانه پر از قایق بشود؛ قایقهایی که خیلی زود به سواحل بیجان فلسطین برسند؛ به غزه رو به احتضار …
کودکان دست به کار شدند… دستهای کوچکشان با شوق، پنجاه، پانصد و هزاران قایق رنگی، به رنگ پرچم زیبای فسطین ساخت و روانه دریا کرد.
به نسیم و امواج و دریا گفتند ناوگان ما را با عشق، به ناوگان پُرمهر صمود برسانید و بگویید ما اینجا؛ در سواحل غزه ناامید از تمام جهان، چشم به راه شما هستیم…
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟